در منابع کهن و نصیحه الملوک امام محمد غزالی- بخش سوم دادگری و برکات خداوندی (استاد محمد حسین ابریشمی)

مسعودی [مورّخ سدة ۴] از قول انوشیروان نقل کرده است: «پادشاهی به سپاه است، و سپاه به مال، و مال به خراج [مالیات] و خراج به آبادی [کشاورزی] و آبادی به عدل، عدالت به اصلاح عمال، و اصلاح عمال به درستکاری وزیران است، و سرهمة این است که شاه مالکِ نفس خویش باشد و آن را تأدیب کند که مالک آن، و نه مملوک آن، باشد» [مسعودی، ۱۳۴۴، ۱ر۲۶۴]‌. نجم رازی مضامینی دلنشین با این عبارات دارد: «به حقیقت جهان به مردم آبادان است و مردم به قُوت زنده‌اند، و قُوت از زراعت حاصل آید، و زراعتِ به امن از عدل خیزد و عدل از پادشاه عادل آید، و به ضد این خرابی جهان از پادشاه ظالم است» [نجم رازی، ۱۳۸۱، ۱۲۶]. افضل‌الدین ابوحامد کرمانی، همان مطلب عربی ابن قتیبه را با انتساب به منصور دوانیقی [خلیفه‌ی عباسی، حکومت ۱۳۶-۱۵۸]، نقل و نیز ترجمه کرده است: «مُلک را به مرد توان داشت و مرد به مال، و مال به عمارت به دست آید و عمارت به عدل میسّر شود» [کرمانی، ۱۳۳۹، ۲۷].

غزالی از دادگستری انوشیروان با تمجید فراوان یاد کرده، و از عمران و آبادی و امنیت در عهد او سخنها گفته و از جمله نوشته است: «… و سیاست نوشیروان بدان جایگاه بود که اگر کسی خرواری دینار ]سکة طلا[ جایی بیفکندی، اگر دیر بماندی، هیچ کس را یارای این نبودی که برگرفتی، جز خداوند دینار […] نوشروان به عمّال خویش‌نامه کرد که: اگر خبر یابم که در مملکت من زمینی ویران است، مگر جایی که تخم نپذیرد [لم یزرع، غیرقابل کشت] باشد، آن عامل را هم آنجا بردار فرمایم کردن. و ویرانی زمین از دو چیز بود: یکی از عجز پادشاه و دیگر از جور وی» [غزالی، ۱۳۶۷، ۱۱۰، ۱۱۱]؛ غزالی در ادامه با اشاره به عمران و آبادی ایران در عهد نوشروان گوید: «در آن روزگار پادشاهان بر یکدیگر حسد بردندی تا ولایتِ که آبادتر است؟» و در پی آن حکایتی جالب نقل کرده است:

پادشاه هندوستان رسولی فرستاد به نوشروان که: من به پادشاهی از تو اولیترم، خراج به من فرست. نوشروان رسول را فرود آورد، و دیگر روز بار بداد. مهتران بخواند، و رسول را حاضر کرد، و گفت: جواب پیغام بشنو؛ پس نوشروان صندوقی بخواست، بگشاد و صندوقچه ازو بیرون کرد و مشتی کَبَر از آنجا برآورد و رسول را داد و گفت: به ولایت شما ازین بُوَد؟ ]رسول[ گفت: بسیار بُوَد. نوشروان گفت برو مَلِکِ هند را بگوی: نخست ولایت خویشتن آباد کن که همه ویران گشته است و ]رستنی[ کَوَر]= کَبَر[ گرفته است، و آنگه طمعِ ولایت آبادان ] ایران[ کُن، که اگر در ولایت من بگردی و یک بُن کَبَر بجویی نیابی؛ و اگر من بشنوم که اندر ولایت من یک بُن کَبَرست عامل آن ناحیت را بردار کنم [غزالی، همان، ۱۱۱].

نویسندگان قدیم رویشگاه گیاه کَبَر [عربی آن: اَصَف] را زمینهای ناکشتة خراب، ویرانه‌ها و مواضع نمناک برشمرده‌اند. ابوریحان بیرونی در معرفی «کَبَر» می‌گوید: «در زمین نم‌دارِ خراب رسته شود، همچون جزایری که درو زراعت نکنند» [بیرونی، ۱۳۷۰، ۵۷؛ نیز بیرونی، ۱۳۵۸، ۶۷]، و در پی آن داستانی مشابه نقل کرده، با این تفاوت که این حکایت به قیصر روم و عمارةبن حمزه عامل منصور دوانیقی منسوب شده است:

منصور [خلیفة دوم عباسی] عمارةبن حمزه را در ترکیب هیئتی به نزد امپراتور فرستاد. [عماره] می‌گوید: روزی با او نهار می‌خوردم؛ کوزه‌ی کوچکِ سر به مهر را خواست؛ فرمود تا چیزی را از آن درآوردند، در پیاله‌ای نهادند و آن را پیش من گذاشتند. من چشیدم، ترشی کَبَر بود، و لبخند زدم.[امپراتور] از من پرسید؟ و من گفتم: «این در نزد ما بسیار است». او گفت: «در این صورت سرزمین شما ویران است، زیرا این [گیاه] فقط در ویرانه‌ها می‌روید، به همین جهت در نزد ما کمیاب است» [بیرونی، ۱۳۸۳، ۲۴۰].

ظاهراً انتساب چنین حکایاتی [از جانب نویسندگان ایرانی: بیرونی و ابوحامد کرمانی] به منصور دوانیقی، خلیفة فرومایه و ستمگر، به منظور عبرت خلیفگان و سلاطین جبّار و ظالم بعدی بوده است، که توجّه آنان را به دادگستری و عمران و آبادی، و نتیجة آن رونق کشاورزی جلب کنند؛ چون نام خلیفة دوم عباسی ابوجعفر منصور بوده که، به لحاظ خِسّت فراوان، حساب دقیق موجودی حتی تا یک ششم یا یک دانگ [معرّب آن: «دانق» و جمع آن «دوانق»] از هر درم خزانه را داشته است؛ او پس از بخشش ۵ درم به همه‌ی مردمان کوفه [از زن و مرد]، از هر یک از آنان به قهر ۴۰ درم بازستد، و به منصور دوانقی [دوانیقی] شهرت پیدا کرد؛ همو، ناجوانمردانه ابومسلم خراسانی را بکشت [دهخدا، لغت‌نامه، ذیل دانگ؛ معین، فرهنگ فارسی، ذیل منصور].

غزالی سخنانی از دُستور [وزیر] انوشیروان با نام «یونان» نیز نقل کرده، از آن جمله است: «یونان دستور، نوشروان را گفت: همداستان مباش با ظلم، که ولایت تو ویران شود و رعیت درویش گردد که تو آنگاه پادشاه درویشان باشی و سالار ویرانی، و در جهان بدنام شوی» [غزالی، ۱۳۶۷، ۱۱۰]. مبارکشاه [۱۳۴۶، ۱۸] همین گفتة پندآموز دستور نوشیروان، با نام «گویان»، را مبسوط نقل کرده است: «گویان دستور، نوشیروان را گفت: ای شاه همداستان [ظالم] مباش که عُمّال پادشاهی ترا بیران [: ویران] کنند و رعیت ترا درویش گردانند آنگاه تو پادشاه ولایت بیران و رعیت درویش باشی و میان تو و دشمن هیچ فرقی نباشد که اگر دشمن دست یابد بر ولایت تو بیش ازین نکند. نوشیروان به همة ولایت که در پادشاهی او بود مثال نوشت که همداستان نیستم، از هیچ عاملی که از رعیت من یک درم سیم که واجب نباشد بستاند، و نخواهم که در ولایت من یک بدست [: وجب] زمین ناکشت و بیران باشد، و اگر پس ازین باز نمایند که در فلان ولایت در پادشاهی من یک بدست زمین ناکشت و معطل باشد بفرمایم تا آن عامل را بردار کنند که بیرانی ولایت از دو چیز باشد: یکی از ستم پادشاه و دیگر از سستی پادشاه، و از این هر دو چیز اینجا هیچ نیست که درویشی رعیت از بیرانی ولایت باشد». به نظر می‌رسد که «یونان» گویشی از «گویان» بوده که حرف گ به ی بدل شد» چنانکه در واژگان: رگ = ری [شهر معروف]، زرگون = زریون، آذرگون = آذریون، هماگون = همایون مشهود است [لغت‌نامه، ذیل گ]

غزالی می‌گوید: «و هرگاه که سلطان جَور کند ناایمنی پدید آید؛ و هرچند نعمت بسیار بود رعیت را بی‌ایمنی نگُوارد» [همان، ۱۲۹]، و «نشنیده‌یی که بزرگترین نعمتی از پس دین و مسلمانی، تن درستی است و ایمنی از سیاست پادشاه بُوَد. پس واجب کند پادشاه را که سیاست کند و با سیاست بُوَد ]…[ و پادشاه وقت و زمانة ما بدین سیاست و هیبت باید، زیرا که این خلایق امروزینه، نه چون خلایق پیشین‌اند، که زمانة بی‌شرمان و بی‌ادبان و بی‌رحمتان است؛ و نعوذ بالله اگر سلطان اندر میان ایشان ضعیف و بی‌قوت بُوَد بی‌شک ویرانی جهان بود، و به دین و دنیا زیان و خلل رسد؛ و جور سلطان، فی‌المثل صد سال، چندان زیان ندارد که یک سالة جور رعیت بر یکدیگر، و چون رعیت ستمکار شوند ایزد تعالی برایشان سلطان قاهر گمارد» [غزالی، همان، ۲-۱۳۱]. شکوة غزالی از فتنه و فساد ترکان، به ویژه در خراسان، است. عبهری غزنوی در عصر حکومت آلب ارسلان سلجوقی [سالهای ۴۵۵ ـ ۴۶۵]،‌ اشاره‌ای به ویران شدن «ایران ز جور ترکمان بد»[۲] دارد؛ و ناصرخسرو قبادیانی [وفات ۴۸۴] نیز پیش از غزالی به دفعات از پریشانی مردمان خراسان به سبب جور و ستم ترکان سخن گفته است.[۳]

سنائی غزنوی [وفات ۵۴۵] نیز بعد از غزالی اشاره‌هایی به رواج ظلم و اشاعه‌ی فساد در آن روزگار دارد. [سنایی، حدیقه، ۱۳۶۸، ۵۴۴].

عدل رفت و به جز فساد نماند ردر همه عالم اعتماد نماند

یا [سنایی، حدیقه، ۱۳۸۲، ۲۶۵]:

دولت اکنون زِاَمن و عدل جداسترهر که ظالم‌تر است مُلک و [ی] راست

غزالی در ذیل «حکمت» می‌گوید: «یونان دستور نامه نبشت به نوشروان عادل و پندها دادش […]چهار چیز باید که پیوسته با تو بُوَد: اول عدل، دوم خرد، سوم صبر و چهارم شرم؛ و چهار چیز باید که با تو نَبُوَد: اول حسد، دوم کبر، سوم بخل و چهارم کینه»، و در پی آن حکایتی نقل کرده است: «گویند نوشروان روزی به وقت بهاران برنشسته بود بر سبیلِ‌ تماشا؛ و اندر میان سبزی می‌گشت و در درختان پُربار، و در باغهای آبادان می‌نگریست؛ ناگاه از اسب فرود آمد و خدای را شکر کرد و روی بر خاک نهاد و زمانی دراز در سجود بود. چون سر از خاک برداشت کسان خویش را گفت که فراخی سال از داد و عدل پادشاه بُوَد، و از نیکو نیتی و احسان کردن با رعیت خویشتن و سپاس خدای را که نیکو نیّتی ما در همه چیزها [نمود] پیدا کرد» [غزالی، ۱۳۶۷، ۱۴۰-۱۳۹]. غزالی تأکید می‌کند که انوشیروان سخن مزبور را براساس تجربه‌ای که از این واقعه اندوخته بود بیان کرده است:

گویند روزی نوشروانِ عادل به شکار رفته بود و از لشکر جدا مانده به بالایی برآمد؛ دیهی دید و سَخت تشنه بود. بدان دیه شد و به در خانه‌یی رفت و آب خواست. دخترکی بیرون آمد و او را بدید، به خانه باز آمد و یک تا نیشکر بکوفت و در آب آمیخت و قدحی پُر کرد و بیاورد و به دست او داد. نوشروان نگاه کرد خاشاکی ]ریزه‌ی کاهی[ خُرد در آن قدح دید. آن آب را آهسته کشیدن گرفت تا تمام بخورد. دخترک را گفت: شاباش! خوش آبی آوردی، اگر این خاشاک درین قدح نبودی. دخترک گفت: ای سرهنگ آن خاشاک به عمد اندر آن قدح افکندم. نوشروان گفت چرا؟ گفت: از آنکه ترا تشنه دیدم و جگر گرم، اگر آن خاشاک نبودی تو آن آب آهسته نخوردی و ترا زیان داشتی. نوشروان را عجب آمد از زیرکی آن دختر، پس گفت آن آب از چند نیشکر گرفتی؟ گفت از یکی، نوشروان از آنجا به تعجب بازگشت و چون به حَشَم رسید جریدة خراجِ آن دیه بخواست، اندکی بود؛ اندیشه کرد و گفت دیهی که از یک نیشکر چندان آب آید، دخلی بدین بسیاری و خراجی بدین اندکی؟! در نیَّت کرد که خراج آن دیه به زیادت کند.

پس وقتی دیگر بدان دیه رسید، سوی آن خانه تنها گذر کرد و آب خواست؛ همان دختر بیرون آمد، او را بدید، بشناخت، به خانه باز آمد، تا آب [نیشکر] بیرون آورد و دیر بماند. نوشروان را شتاب گرفت. بانگ زد، دخترک بیرون آمد؛ گفت چرا دیر آمدی؟ دخترک گفت زیرا که از یک نیشکر چندان آب نیامد که تو بخوری؛ و امروز سه نیشکر بکوفتم تا چندان آب آمد که از آن یکی آمده بود. نوشروان گفت این از چه افتاد؟ [دخترک] گفت از نیت پادشاه؛ که شنیده‌ام که چون پادشاه را بر رعیّت نیّت بد گردد برکات از همة چیزها بشود. نوشروان بخندید و باز نیّت نیکو بکرد، و آن دخترک را به حلال به خواست که سخت زیرک بود [غزالی، ۱۳۶۷، ۱۴۰ تا ۱۴۲].

امام محمد غزالی عالم دین و دانشمندی با درایت بوده که با تیزبینی توجّهی دقیق به اوضاع و احوال اجتماعی و اقتصادی بسیار سخت و ناامنی‌های ناشی از ظلم خلیفگان و سلاطین و امرای ترک تبار عامل آنان داشته است. به همین منظور، با سخنانی نغزِ حکیمانه و با حکایاتی پندآموز به فرمانروایان هشدار داده و موعظه‌گرانه آنها را راهنمایی کرده است:

نیکوترین چیزی که پادشاه را بباید دین راست است ]…[ و حکیمان گفته‌اند که خوی رعیّت از خوی ملک زاید، که مردمِ عامه تنگ چشم و بدکردار از ملوک شوند، از آنکه خوی ایشان گیرند. نه بینی که اندر تاریخ بیاورند که ولیدبن عبدالملک خلیفه بود، و همت او همه آبادانی کردن بود؛ و همت سلیمان‌بن عبدالملک بسیار خوردن و خوش خوردن، و آرزوی راندن؛ و همت عمربن‌ عبدالعزیز عبادت کردن بود. و محمدبن علی بن الفضل گفت: من هرگز ندانستم که کار خلق با کار سلطان زمانه پیوسته است، تا دیدم به روزگار ولیدبن عبدالملک که مردمان را همه همّت باغ و بوستان و سرای ]ساختن[ بود؛ و به روزگار سلیمان بن عبدالملک همّت مردمان به خوش خوردن بود و ]همواره[ یکدیگر را گفتندی تو چه خورده‌یی و چه پخته‌یی؛ و به روزگار عمربن عبدالعزیز همّت مردمان عبادت کردن بود و قرآن خواندن و صدقه دادن و کارهای خیر کردن. تا بدانی که به هر روزگار مردم رغبت آن کنند که سلطان ایشان کند از بد کردن و بد گفتن و آرزو و کام راندن ]…[ و امروز بدین روزگار آنچه بر دست و زبان امیران ما می‌رود، اندر خور ماست. و همچنان که ما بدکرداریم، و با خیانت و ناراستی و ناایمنی، ایشان نیز ستمکار و ظالم‌اند؛ و کَما تَکُونُونَ یُوَلّیَ عَلَیکم درست ببود بدین سخن که کردار خلق با کردار پادشاهان می‌گردد. نبینی که چون از شهری صفت کنند که آبادست و مردم آن شهر آسوده و راحت و از پادشاه خویش بی‌رنج، بدان‌که آن از هنر و نیکو نیّتی پادشاه است نه از رعیت. پس درست شد آنچه حکیمان گفتند: اَلنّاس بِمُلُوکِهِم اَشبَهُ مِنهُم بِزَمانِهِم، مردمان زمانه به ملوک زمانه بهتر از آن مانند، که به زمانة خویش و نیز در خبر آمده است که: اَلنّاسُ عَلَی دینِ مُلُوکِهِم [غزالی، همان، ۱۰۶ تا ۱۱۰].

سنائی غزنوی، در مکاتیب خود، در نامه‌ای با بهره‌گیری از متون کهن و مستند به گفتاری از پیامبرص نوشته است:

در بعضی آثار است که دو چیز در عمر بیفزاید، و در زندگانی زیادت کند، و سبب باریدن باران و رستن درختان بود: یکی نصرت مظلومان، و یکی قهر ظالمان ـ و حجت بر این گفته سخن پیشوای عالمیان است، محمد مصطفی صلوات الله علیه که گفت: «بِالعدلِ قَامتِ السمواتُ و الارض» ـ عدل بر مثال مرغی است که هر کجا سایة وی برافتد، آنجا نیز سعد ]روشنایی خجسته[ و دولت شود؛ و هر کجا پَر زدن وی پدید آید، آن موضع بسان فردوس اعلی شود؛ و هر کجا وی خانه سازد، آن زمین قبله و کعبة امید اُمَّت گردد ـ و جور و ظلم مرغی است که هر کجا پَرَد قحط سال شود و باران از آسمان بازایستد، و آب از چشمه‌ها به قعر زمین باز شود، و حیات و حیا از میان خلق معدوم شود [سنائی، ۱۳۶۲، ۱۱۸].

سنائی غزنوی در سروده‌های خود نیز مضامینی در نتایج عدل و دادگری‌های حاکم بر جامعة آن روزگاران دارد [سنایی، حدیقه، ۱۳۶۸، ۵۵۱]:

ظلم شد عدل و روز شد شب ما

زان همی نشنوند یا رب ما

عادلانیم یک با فن خویش

بند برداشتیم از تن خویش

هر که او عدل خویش بگذارد

ظالمی را خدای بگمارد

تا برآرد ز مال و جانش دَمار

ظلم او را به ظلم سازد کار

سنایی می‌گوید: «عدل سلطان به از فراخی سال» [دهخدا، لغت‌نامه، ذیل عدل][۴]، چرا که دادگستریِ حکمرانان بلایای طبیعی و خشکسالی را دفع می‌کند و نعمت‌ها را فراوانی و رفاه و آسودگی مردمان، به‌ویژه کشاورزان، را فزونی می‌بخشد، به گفتة همو: «عدل وَرز و به گرد ظلم مگرد £ ظلم از این مملکت برآورد گردد» [سنایی، حدیقه، ۱۳۶۸، ۵۸۲]، سنایی در بیت آخر اشارة تلویحی به نتایج بیدادگری دارد که عبارت از خشکسالی و گسترش بیابانهاست، چون غول بیابان سیطره‌ی هراسناکش را بر آبادیها و کشتزارهای سرسبز و باصفا کرانه‌های کویر می‌گستراند و گرد و خاک همه جا را فرا می‌گیرد.چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲ زوز نامه اطلاعات 

بازدیدها: 0

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *