زیارتنامه‌ای برای حکیم ابوالقاسم فردوسی شناسنامه ملی جلال رفیع

تو این را دروغ و فسانه مدان

به رنگ فسون و بهانه مدان

از او هر چه اندر خورد با خرد

دگر بـر ره رمـز معنـی بـرد

اردیبهشت ‌را ماه فردوسی خوانده‌اند. و ماه سعدی و خیام. و می‌تواند ماه همه‌ شاعران باشد. البته نه آن شاعران که سلطان محمود غزنوی (به قول دکتر شریعتی) دو هزار تن از آنان را به آخور دربار بسته بود، بلکه آن زنده‌دلان و هنرآفرینان بزرگ و بزرگوار که اولاً: یا آشکارا می‌گفته‌اند: «من آنم که در پای خوکان نریزم، مر این قیمتی در لفظ دری را»؛ و یا اگر ناگزیر بوده‌اند که به جایی تکیه کنند و فرمانروایی را پشتی خویش گیرند (که در عصر مدرنیته به آن اسپانسر و ساپورت‌کننده می‌گویند!) فقط در حداقل لزوم و ضرورت چنین می‌کرده‌‌اند. ثانیاً هدف از این تمهید و تدارک و پشتوانه‌جویی، نه صرفاً تحصیل منفعت فردی از سر نامردی بلکه خلق اثر هنری و علمی و معرفتی و مردمی و ماندگار بوده است.

حکیم توس را یکی از بهارآفرینان و اردیبهشتیان می‌دانیم. او اگر زبان به ستایش گشوده، می‌کوشیده است تا خوی و خصلت دانش دوستی و هنرپروری را در دل و جان فرمانداران و فرمانروایان تحریک و تهییج کند و از این مایه نیز سنگر و سرپناهی برای خالق و مخلوق (فردوسی و شاهنامه‌اش) فراهم آورد. اما این پرسش همچنان جواب و جواب قانع‌کننده‌تری می‌طلبد که چرا چنان که گفته‌اند و نوشته‌اند، دربار سلطان محمود علیرغم ستایش فردوسی از وی، حکیم خراسان بزرگ بلکه ایران بزرگ را (به اصطلاح) تحویل نگرفت و موجبات روی گردانی‌اش را فراهم آورد؟

گفته‌اند که مخالفان فردوسی، شاهنامه او را فقط رستم‌نامه پنداشته‌اند. و پنداشته‌اند که آنچه او در این باب سروده، باعث تحقیر و تخفیف و به عبارت دیگر موجب سرکوب و سرکوفت برای فرماندهان و لشکردارانی است که در زمان خود فردوسی ادعای رستم بودن و رستم‌تر از رستم‌بودن داشته‌‌اند. سلطان غزنوی، خود را بزرگ رستمداران روزگار و (به قول سلطان پهلوی) بزرگ ارتشداران می‌دانسته است. و گفته‌‌‌اند که منتقدان فردوسی، شاهنامه او را فقط شاه‌نامه خوانده‌اند و سیاه‌نامه‌ای در مدح ارباب قدرت. و چنین دیده‌اند که او به تطهیر و تقدیس زورمداران و ستمگران روی آورده است. هیچ پاسخی بهتر و گویاتر از این نیست که هر کس خود به قرائت شاهنامه فردوسی و تعمق در گفتار وی بپردازد، آنگاه در پایان کتاب درخواهد یافت که شاهنامه فقط نامش در تصرف شاهان است. شاهنامه، با وجود هر حرف و حدیث از دیو و سیمرغ و پری به میان آورده و با وجود همه آنچه در قلمرو افسانه و اسطوره بر زبان آورده، «خردنامه» است. «اخلاق‌نامه» است. «شجاعت‌نامه» است. «نیک‌نامه» و نیکی‌نامه است. «شناسنامه» است. انگار، اوستای پس از اسلام است. اوستای اسلامی است. هرگز، در تاریخ ایران بعد از اسلام، هیچ کتاب پارسی‌‌یی به‌‌اندازه دو اثر بزرگ عرفانی و حماسی‌مان «عشقنامه حافظ، شاهنامه فردوسی» در میان عموم مردم رواج نیافته است. غزل حافظ با فال و تفال درآمیخت و حماسه فردوسی با نقل و نقالی درآویخت. بنابراین جای تعجب نیست اگر خطیب فیلسوف «مرحوم حسینعلی راشد» نوشته است: پدرم گاهی شاهنامه را می‌خواند و اشک می‌ریخت. پدر راشد، روحانی زاهد و وارسته‌ای بود که جز برای خدا و برای مردم سخن نمی‌گفت و هر سخنی را شایسته‌ بر زبان آوردن نمی‌دانست. وقتی چنین فرزانه‌ای با اشعار شاهنامه چنین دلبستگی عاطفی‌یی داشته باشد، می‌توان به وضوح احساس کرد که کلام کشاورز توس در مزرعه دلها چگونه بذرافشانی می‌کرده و چگونه بارآور می‌شده است.

بدون تردید، همه شاعران بزرگ ایرانی پس از فردوسی از شاهنامه اخلاقی و تربیتی او تاثیر پذیرفته‌اند. فردوسی را باید استاد یا لااقل یکی از اساتید برجسته‌ سخن‌سرایان تاریخ ایران خواند. خیام و سعدی و عطار و مولانا و حافظ، شناسنامه هنری و تاریخی و ملی و دینی ایرانیان را در دیوان حکیم توس سراغ می‌گرفته‌اند. هر چند به تصدیق خود فردوسی، آنچه او در شاهنامه آورده، پیشتر هم در ذهن و زبان موبدان ـ پراکنده ـ جاری بوده است. هر چند فردوسی، خود در آغاز کتاب خویش دیگران را از جمله نیز «دقیقی» را نام برده است. با همه این احوال، تنه خود او بود که مرد این میدان شد و علیرغم همه نامردی‌ها و نامردمی‌های روزگار، رستم‌وار ایستاد. و به تعبیر مرحوم شریعتی: «رستمانه رویید». و شاهنامه را به عنوان درسنامه‌ای برای شاعرانی که پس از او آمدند و آموختند، به یادگار باقی گذاشت و گذشت.

یکی نامه بود از گه باستـان

فراوان بدو انـدرون داستـان

پراکنده در دست هر موبدی

از او بهره‌ای نزد هر بخردی

یکی پهلوان بود دهقان‌نـژاد

دلیر و بزرگ و خردمند و راد

پژوهنـده‌ روزگــار نخـست

گذشته سخن‌‌ها، همه باز جست

ز هر کشوری موبدی سالخورد

بیاورد کایـن‌نامه را یـاد کرد

سرانجام، فقط ابوالقاسم فردوسی توسی بود که بر انجام این‌کار عظیم و عمیق توفیق یافت و با فداکردن عمر و زندگانی و سلامت و راحت خویش و خانواده‌ی خویش، قلم را به قصد «ثبت احوال» ملت ایران از غلاف غربت بیرون آورد و سی سال تلاش بی‌معاش کرد تا توانست این «شناسنامه ملی و عمومی و سراسری و تاریخی» را صادر کند.

فردوسی، هم از حیث احیای زبان، هم از حیث بازنویسی شناسنامه گمشده‌ ایرانیان، هم از حیث فداکاری و پیشتازی در صفوف مقدم قربانیان، هم از حیث سخنوری و حماسه‌سرایی و حکمت‌آموزی و هنرآفرینی و خردپروری و تیزبینی و نازک‌اندیشی و نگارگری، بر گردن گردون منت دارد تا چه رسد به خیام و سعدی و حافظ و … فردوسی‌های دیگری که پس از او ظهور کردند.

شاید همین احساس در دل سعدی، او را وادار کرده است تا چنین از صمیم جان و از ته دل، آموزگار توسی خود را درودگویان یاد کند و بگوید:

چنیـن گفــت فردوسـی پـاکـزاد:

– کـه رحمت بر آن تربت پـاک بـاد –

میازار موری که دانـه‌کـش اسـت

که جان دارد و جان شیرین خوش است

… آنهم در روزگاری که خلیفه عباسی از یکسوی و سلطان غزنوی از سوی دیگر، پشت به هم داده، دهان می‌دوختند و جهان می‌سوختند!سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲

بازدیدها: 0

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *