شاهرخ نادری در مراسم رونمایی از کتابش گفت: سالی که به رادیو رفتم خیلی از شماها به دنیا نیامده بودید شب شاهرخ نادری همراه با آئین رونمایی و جشن امضای کتاب «شما و رادیو» برگزار شد و افراد مختلف با قرار گرفتن پشت تریبون به بیان خاطرات خود با نادری و رادیو پرداختند
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، عصر پنجشنبه (۲۳ خردادماه)، چهارصد و هفتاد و یکمین شب از مجموعه شبهای مجله بخارا با همراهی انتشارات نامک و انتشارات بدرقه جاویدان به شب «شاهرخ نادری» اختصاص یافت.
در این شب که به مناسبت رونمایی از کتاب «شما و رادیو» نوشته شاهرخ نادری و با مقدمه ناصر ملکمطیعی با حضور جمعی از هنرمندان و بازیگران تئاتر و سینمای ایران و رادیو در فروشگاه بدرقه جاویدان برگزار شده بود، علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این مجلس ضمن یادی از ناصر ملک مطیعی بخشهایی از این مقدمه را چنین خواند:
«شاهرخ نادری یار دبستانی و شصت ساله و به قول معروف رفیق گرمابه گلستان من است. و باید درباره او چیزی بنویسم و حرفی بزنم. قلم در دست دوست است و باید خوبیها امتیازات او را یادآوری کنم. از به به و چه چه و بارک الله میگذرم. به دنبال عیبجویی و اینها نیستم و آنچه که برای من مهم است آدمی است که تمام وقتش را برای دوستان میگذارد و یک تنه به همه آنها میرسد. در زنده بودن و نبودن آنها شریک و سهیم است. این آدم نمیتواند آدم بدی باشد. ما دوست هستیم و خودمان را در اختیار این رفیق شفیق گذاشتهایم. به جز خوبی از اوچیزی ندیدیم و ما آدمهای تنهایی هستیم که به لطف و محبت او جمع شدهایم. عشق تمام نشدنی دارد و خدمت درست میانه زندگی اوست. جمع کردن جماعت هنرمند و گوش دادن به دردهای تمام نشدنی آنها و تشویق و ترغیب آنها در ارتباط جمعی و فرار از تنهایی فقط و فقط کار شاهرخ است و بس. خیال میکنم همین یک حرکت دلپذیر و انسانی میتواند شاهرخ را جلوهای ویژه دهد. حق همین است و سالهاست که این حقیقت را در چنته دارد. صبوری و گوش شنوا در این جمع تنها مشکل حکایتی است که ما داریم.»
سپس سردبیر مجله بخارا ضمن دعوت از شاهرخ نادری در جایگاه سخنرانی چنین گفت:زمان تأسیس رادیو تاکنون ما آنچه داریم بسیار کم است. نسبت به فعالیتی که این نهاد بزرگ و این رسانه که دموکراتترین رسانه جمعی است و توانسته سالهای سال در خانه و قلب و روح مردم ایران جایش را باز کند و این را همه مدیون کسانی هستند که بهترین سالهای زندگیشان را در این رسانه گذراندهاند. از نوجوانی و جوانی و … بنای بخش مهمی از فرهنگ ایران را در این رادیو بنا نهادند و باعث شدند سطح روحی و روانی و فکری مردم در عرصههای گوناگون در سطح بالایی خود را نشان دهند. کسانی که میشنیدند و علاقهمند بودند و آقای شاهرخ نادری حتما خاطرات زایادی دارند از طرفدارنشان نسبت به آنچه انجام دادهاند.
در ادامه شاهرخ نادری ضمن تشکر از میهمانان و علی دهباشی برای برگزار این نشست خاطراتی از گذشتگان رادیو گفت و اینچنین سخنانش را آغاز کرد: من فکر میکنم سالی که من رادیو رفتم خیلی از شماها به دنیا نیامده بودید، ۱۳۳۶ بود. شخصی به نام نصرتالله معینیان در اثر کوشش و تلاش مدیر رادیو شد. قبلش آقای سپهری بود. به قدری این مرد روشنفکر بود که هر چه هنرمند و نویسنده و اهل قلم پیدا میشد با خود به رادیو آورد و زمینه فعالیت را برای همه فراهم کرد. من در کمیته شماره یک بودم. یاد میکنم از کسانی که در آن کمیته بودند. پرویز خطیبی، عباس فروتن، عباس پهلوان و … اینها در این کمیته و مسئول موسیقی این کمیته آقای انوشیروان روحانی بودند و صدابردار رضا گرجی.
وی ادامه داد: سال ۱۳۶۴ آقای بنان فوت کردند و ما تا آن زمان اسمی از امامزاده طاهر نشنیده بودیم. همسرشان گفتند ما چون یک عده از فامیلهایمان در آن منطقه هستند، میخواهیم وی در امامزاده طاهر دفن شود. قبرستان متروکهای بود. وقتی برای انجام کارهای اولیه رفتم کسانی در آن روز مرا همراهی کردند از جمله آقای شجریان، آقای سجادی و محمد موسوی و چند نفر دیگر. وقتی خاکسپاری تمام شد، شعر کاروان سعدی با یک ترجیعبند متفاوت که «ای کاروان آهسته ران گویی بنانم میرود» به آوزا خوانده شد و تمامی اهالی حسینآباد جمع شدند دور ما. به آقایی که مسئول امامزاده بود گفتیم ما میخواهیم شب هفت را همین جا بگیریم. گفت ما دو اتاق بیشتر نداریم. قبول کردیم. من آن زمان قنادی داشتم. دو تا کارگر آوردم و میوه و شیرینی برداشتیم و رفتیم سمت امامزاده. همین آقای مسئول امامزاده داد زد که ای آقا! آقا! به کارگرهای شیرینی فروشی گفتم هر زمان آمد و مرا زد شما دخالت کنید. مرد نزدیک شد و گفت آقا! این چه کسی بود که آوردید و اینجا گذاشتید ؟ گفتم که چطور؟ گفت که اینجا رونق گرفته و آباد شده و دیگر مردم با درشکه نمیآیند با ماشین میآیند! دیگر از اینها نداری بیاوری دفن کنیم؟ !
این پیشکسوت رادیو با ارائه خطراتش گفت: قصه قطعه هنرمندان را هم برایتان بگویم. وقتی خانم پوران فوت کرد باز ما رفتیم امامزاده طاهر. اجازه ندادند خاکسپاری را انجام دهیم. در اوقاف کرج گریه کردم. بالاخره اجازه گرفتم و خاکسپاری که انجام شد، مشخصات را هم نوشتیم. شب هفت که به خانه انوشیروان روحانی آمدیم. خانم ضرابی هم که مدیریت بر همه ما داشت، داد زد که شاهرخ بیا! گفت خانم پوران چند سال داشتند؟ گفتم ۵۷ سال! گفت عمرش را کرده بود!
وی در ادامه افزود: هتل رامسر که افتتاح شد، من رئیس رادیو دریا بودم، به من از تهران دستور آمد که این هتل افتتاح میشود و همه مقامات مملکتی میآیند و نوذری را بفرست بیاید گویندگی کند. به نوذری گفتم باید امشب بروی و گوینده شوی. گفت پول چقدر میدهند؟ گفتم شبی سه هزار تومان که خب خیلی پول بود آن زمان. گفت باشد. قرار شد رانندهای بیاید و وی را سر برنامه ببرد. یکی دور روز بعد دیدیم یک پلیس راهنمایی و رانندگی سر کوچه ایستاده و نوذری را میخواهد. نوذری گفت این عاشق من است هر شب میآید و من را سوار می کند و آژیر کشان من را به رامسر میبرد.
در بخشی دیگر نصرالله حدادی از خاطرات همکاری خود در رادیو و یادی از ساختمان رادیو در میدان ارگ چنین گفت: مرحوم حسین مدنی یک کتابی داشت به نام «اسمال در نیویورک» که در بخشی از آن اسمال میرود و در کافهای در نیویورک دعوایش میشود و در همین لحظه دعوا برق را خاموش میکنند. او میگوید خیلی نامردی است که ما داشتیم دعوا میکردیم و شما برق را خاموش کردید. به او گفتند که ما هر روز به پاسداشت روح ادیسون یک دقیقه برق سراسر امریکا را قطع میکنیم. اسمال گفت این چه پاسداشتی است! شما بیایید مملکت ما! ما تمام سال برای ادیسون پاسداشت میگیریم.
وی ادامه داد: از آنجایی که این توفیق را داشتم تا با رادیو همکاری داشته باشم، یکی از دردهایی که مرا در ارتباط با رادیو آزار میدهد، جایجایی رادیو تهران از میدان ارگ به مجموعه جامجم است و بارها و بارها این مطلب را به اولیای صدا و سیما گفتم که چرا این کار را کردید! چرا خاطرت مردم را پاک میکنید! واقعا استودیویی بود که کسانی مثل آقای نادری عزیز و هنرمندان این کشور که هرگز کسی جایشان را نخواهد گرفت، در آنجا بودند و چرا این استودیو را تعطیل کردید؟ که یک وجب خاک رویش گرفته است.
این روزنامهنگار با اشاره به کتاب «شما و رادیو» گفت: این کتاب سنگین و دوست دشتنی است و باید تبریک گفت و چاپ آن را به فال نیک گرفت که هنرمندان گذشته رادیو بسیار بسیار کم خاطراتشان را نوشتهاند. ولی کم نبودند هنرمندان زیادی که میتوانستند با ثبت و ضبط خاطرات خودشان بسیاری از چیزهایی که از دست رفته را زنده کنند. ما امرز به کجا رسیدیم؟ اگر روزی به فلان خواننده در گذشته ایراد میگرفتیم امروز به کجا رسدیدهایم؟ به هر رو اینکه به فال نیک میگیریم انشاء الله باشند هنرمندانی که خاطرات گذشته را ثبت و ضبط کنند. تا این خاطرات برای نسلهای آتی بماند.
سپس علی دهباشی بخشی از نوشته شاهرخ نادری را از کتاب «شما و رادیو» چنین خواند: «به طور کلی شنونده است که رادیو را انتخاب میکند. تمام لحظات رادیو مدیون شنونده است. شنونده است که ما را انتخاب میکند. اگر شنونده ما را انتخاب نکرد یا ما را به بدنامی سراغ داشت، پیچ رادیو را میبندد. رادیویی موفق است که طول موج آن برای شنونده ثابت بماند. و موج رادیویش را عوض نکند. چرا؟ چون به عوامل اجرایی آن معتقد است. میگویند اینها منزه و پاک هستند و در کارشان صداقت دارند. اما وای به آن روزی که شنونده درک کند این کلام کلام صادقی نیست. رادیو محتوا میخواهد و فکر و اندیشه و سازندگی میخواهد. اگر عوامل دست به دست هم دهند، شخص یک برنامه خوب درست میکند. مثل پختن غذا میماند اگر تمام مواد خوب باشن دو آشپز هم وارد باشد غذا خوشمزه خواهد شد. اصولا در تمام رادیوهای دنیا برنامه رادیو و حتی تلویزیون را شنونده انتخاب میکند. در برنامه «صبح جمعه با شما» و رادیو ما هیچ وقت آگهی نمیپذیرفتیم ولی این اواخر قبول میکردیم، خیلی هم گران بود. تنها شرکتی که توانست جلو بیاید ارج بود. به هر قیمتی به ارج پیشنهاد میکردم، میپذیرفت. دلیل اینکه من اینقدر به آگهی اشاره میکنم این است که سنجش علاقهمندی برنامهها را از روی آگهی تعیین میکردند. حتی بعدها رادیویی که تأسیس شد به نام «رادیو دریا» که درکنار دریای مازندران دومین گیرنده رادیویی بود و رتبه اول را رادیو ایران داشت. با آن عظمت و فرستنده هزار کیلو واتی و رادیو دریا با یک فرستنده بیست کیلو واتی. سلیقه مردم را در برنامههای رادیو دریا میدانست که این ساعت چه میخواهند و چه برنامهای مناسب کدام ساعت است. برنامه ساز کسی است که بداند برنامهای که در این ساعت روی آنتن موعظه میکند، برای چه قشری خوب است و برای چه زمانی مناسب. آن زمان آنها در بین خانوادهها در هر اتاقی میرفتیم، رادیو بود. دوستی داشتم که میگفت دلم نمیخواهد وقتی از این اتاق به آن اتاق میروم رادیو را نشنوم؛ بنابراین رادیوها را در تمام اتاقها روشن میکردم و به این ترتیب به برنامهها وصل میشدم. همه در هر شرایطی رادیو گوش میدادند. در خانواده من رادیویی بود به نام «اندریا» که همیشه صدایش بلند بود. اگر در روز کسی به این رادیو گوش نمیکرد در آن روز کسی حرفی برای گفتن نداشت.»
در بخشی دیگر از این نشست مسعود فروتن در مورد شاهرخ نادری گفت: اولین وسیلهای که در زمان کودکی به خانه ما آمد و ما را با دنیای بیرون آشنا کرد رادیو بود. من یکی از کسانی هستم که در رادیو کار میکنم و خوشحالم که کنار شاهرخ نادری نشستهام و عکس میگیریم. نسل ما وامدار رادیو است و با رادیو بزرگ شدیم و با رادیو تصویر دیدیم. وقتی که صبح جمعه و برنامههای دیگر مثل قصه شب را میشنیدم تمام داستان را تصویری میدیدیم.
سپس داوود حیدری از ورود خود به رادیو و کار با اساتید چنین بیان داشت: استاد شاهرخ نادری نیازی به معرفی ندارد. فکر میکنم پنج شش نسل با این نام آشنا هستند. من از همان هفت، هشت سالگی، از همان رادیو آندریایی که استاد نادری در کتابشان نوشتهاند با رادیو آشنا هستم. رادیو در منزل ما بود و من با آندریا بزرگ و عاشق رادیو شدم و افتخاری نصیبم شد که بر حسب اتفاق خانم دیهیم را ببینیم و وی مشوق من شود و دستم را بگیرد و به رادیو ببرد و به اقای غیاثیان معرفی کند و من که جوانی بودم در رادیو شروع به کار کنم. یکی از افتخارات من این است که در کنار بزرگانی ایستادم و کار کردم و آموختم که هر کدام از ستونهای رادیو بودند.
وی ادامه داد: میدان ارگ جایی بود که ما در کنار بزرگترهای رادیو نفس کشیدیم. خاطره ساختیم، با چهرههای صمیمی و پر از مهر گویندهها و بازیگران و تهیهکنندگان و آهنگسازان و همه در و دیوار استودیوهایی که با ما حرف میزدند. امروزه وقتی من برای مرور خاطرات به میدان ارگ میروم احساس میکنم بوی آن زمان میآید، تصویرش را به هم ریختهاند؛ اما خاطرههای ما دردل ما هستند و بزرگانمان در دلمان نقش بستهاند. همیشه در استودیوها این مثل هست که میگویند تهیهکننده امپراطور آن برنامه است و به خاطر اینکه تهیهکنندههایی که در گذشته کار میکردند فهیم و اهل دانش و فرهیخته بودند، به موسیقی بسیار آگاه بودند و اگر قرار بود برنامهای بسازند با نگاهی ماورایی این کار را میکردند. متأسفانه امروزه ما از این دست تهیهکنندگان نداریم که بتوانند اثرگذار باشند و یقین دارم کتاب خاطرات استاد شاهرخ نادری یکی از مأخذهایی است که همه آنهایی که علاقهمند به هنر صدای این مملکت هستند به این کتاب مراجعه خواهند کرد.
در ادامه علی دهباشی بخشهایی دیگری از کتاب «شما و رادیو» را چنین قرائت کرد: «حسن سقا که توزیعکننده تصنیفهای روز در لالهزار و استانبول بود. افرادی مثل او تا اوایل انقلاب هم بودند اینها آهنگها و تصنیفها را یاد میگرفتند و میخواندند و مردم هم میخریدند. بعدها که ویدیو و ضبط آمد این سبک از رونق افتاد. خیلیها این تصنیفها را آلبوم میکردند و درآمد اینها به رادیو ارتباطی نداشت. ولی به سراینده ربط داشت. به همین دلیل ماهیانه از حسن سقا پول میگرفتند. برای مثال نواب صفا برای فروش تصنیفهایش به حسن سقا ماهی هفت تومان درآمد داشت.
رادیو دو نشریه داشت یکی «مجله رادیو» که سردبیر تورج فرازمند بود و دیگری مجله «موسیقی رادیو» که خود رادیو چاپ میکرد. در آن زمان در رادیو چند نوع گوینده داشتیم: گوینده خبر، برنامه و اعلام برنامه و … این تقسیمبندی بر اساس قدرت و صدا تقسیم میشدند. دلم میخواهد به چند تن از دوستان گویندهام اشاره کنم: فرهمند، رضا سجادی، تقی روحانی، محمود سعادت، حسین توصیفیان، ایرج گرگین، محمد سلطانی، مانی خاجویها، جمشید ادیبی، اسدلله پیمان، انوشیروان کنگرلو، هوشنگ مستوفی، تورج فرازمند، کمالالدین مستجاب الدعوه، رضا معینی، ناصر احمدی، مرتضی لطفی، کوکب پرنیان، آذر پژوهش، فروزنده اربابی، شکوه رضایی، فخری نیکزاد، ایران پرتوی، فرانگیز ارداوان، عطا بهمنش و ….»
در واپسین دقایق این مجلس، بهروز خوش فطرت پشت تریبون آمد و در تشریح خاطرات خود با رادیو گفت: اول برای من افتخاری است که در کنار استاد بسیار عزیز بایستم که در حقیقت شاید بگویم نام وی را وقتی بچه بودم از رادیو میشنیدم و همه هنرمندانی که در کنار آقای نادری کار میکردند. من شاید بگویم سن زیادی نداشتم ولی افتخار این را داشتم که سالیان سال به عنوان گوینده در رادیو باشم و جرقه و بیس جذب من به رادیو برنامه «صبح جمعه با شما» بود و برنامهای که شبها ساعت ده آقای نادری داشتند به نام «یکی بود یکی نبود».
وی ادامه داد: این دو برنامه بود و شاید باور نکنید که من در آن زمان با وجود اینکه سال اول و دوم دبستان بودم ولی اینقدر این دو برنامه را عاشقانه میشنیدم که تمامی نام آن هنرمندان این دو برنامه را با صدایشان میشناختم. این باعث شد جذب رادیو شوم و بعد افتخار بزرگی داده شد که ده دوزاده سال ویرستار برنامه صبح جمعه باشم و سعادت این را داشتم که در برنامه جمعه ایرانی در خدمت عزیزانم باشم. عزیزانی همچون منوچهر آذری و رضا عبدی. باعث افتخار و آرزوی سلامتی برای استاد نادری دارم. امیدورام سایهشان همیشه برقرار و نفسشان گرم باشد. هر چند جایشان در رادیو خالی است ولی ما همیشه با نفسهای وی زندگی میکنیم و در خدمتشان هستیم.
سپس مدیر مجله بخارا بخشی دیگر از کتاب رادیو و شما را چنین قرائت کرد: «چهل سال پیش همیشه دو چلوکبابی سر زبان مردم بود یکی از آن ها چلوکبابی «نایب» در بازار بود و دو کارگر داشت به نام های حجت و نوروز که یکی مخلفات غذا را میآورد و یکی هم چلوکباب. رسم این بود که کباب را سر میز با دست از سیخ به روی برنج میکشیدند. سوژههای قشنگی در این چلوکبابی وجود داشت. قشنگترین سوژه در آنجا خود مرحوم نایب بود. ایشان یک چرتکه داشت و یک کاسه نخود. همیشه هم این چلوکبابی شلوغ بود. بهخصوص در ایام نزدیک نوروز. اگر شما درنایب فقط چلوکباب میخوردید بدون هیچگونه مخلفاتی در وقت حساب ایشان همه چیزش را به حساب میگذاشت. مرحوم مهدی سهیلی نمایشنامهای نوشت به نام نایب در صبح جمعه و از نایب و نوروز و حجت هم خواستیم که به استودیو بیایند و بچههای این نقش را جلوی خودشان اجرا کنند. این نمایشنامه هم مهدی سهیلی به کمک بچهها در کنار خود نایب بزرگ و کارکنانش اجرا کردند و تمام تماشاچیان میخندیدند ولی خود نایب به طور عصبانی ما را ترک کرد. به طور کلی نایب ما را دوست نداشت.»
در خاتمه این مراسم پوری بنایی از شاهرخ نادری چنین گفت: من الان برگشتم به همان زمانی که شما و رادیو و صدای نازنینت را میشنیدم. برنامههای فوق العاده و واقعا دستت درد نکند و این کتاب با ارزشترین کتاب در ایران هست چون همه باید بدانند شما چه زحماتی برای رادیو و رادیو دریا کشیدید و من سر تعظیم فرود میآورم و شما را ستایش میکنم. الهی سایهتان هزار سال بالای سر تمام جامعه هنری باشد. من افتخار میکنم به وجود خودت و خانوادۀ گلت!
پایان این نشست جلسۀ امضای کتاب با حضور دوستداران شاهرخ نادری بود. نادری تمام هزینههای فروش این کتاب را صرف و وقف «موسسه بچههای آسمان» کرده است.
بازدیدها: 4