یادداشت/یادی از مرحوم کریم اصفهانیان مردی که از مواریث ایرج افشار بودازکریم فیضی
شنیدن خبر کوچ ناگهانی زندهیاد کریم اصفهانیان براتی دردناک است، مردی که هر کس ایرج افشار را میشناسد، او را هم میشناسد: مردی اصیل با کولهباری از دانایی وآگاهی و سلامت نفس٫
سالها بود میشناختمش. نخستین بار در بنیاد موقوفات افشار ملاقاتش کردم. با زندهیاد افشار کار داشتم و به ملاقات او نایل شدم. بعد از آن به اسم و رسم همدیگر را میشناختیم. در مراسم تشییع ایرج افشار با اینکه اندوهی بسیار داشت، اما به خود مسلط بود. در واقع، پاسخگوی همگان دور و نزدیک بود و ظرفیتی داشت که میشد با او آسوده سخن گفت. مدتی بینمان فاصله افتاد، تا اینکه بعد از فوت مرحوم خسرو افشار، که از قضا یادداشت صمیمانه من در باب او را خوانده بود و بسیار پسندیده بود، بهصورت تصادفی همدیگر را دیدیم و تازه کشف کردیم که ما هر روز از یک مسیر به محل کار میرویم و در واقع مسیر مشترک داریم. بعد از این کشف، همیشه سعی میکردم زمانم را بهگونهای تنظیم کنم که هم ماشین شویم، چون غیر از روزهای جمعه، هر روز سر وقت خودش را به ایستگاه میرساند، با کیفی کوچک که کتابی داخلش بود و کاغذی و قلمی. این سه قلم جنس، تشکیل دهنده بخش اصلی زندگیاش بود، از روزی که خودش را یافته بود تا واپسین روز زندگی.
باری، در ملاقاتهای این ایام از او بسیار شنیدم و بسیار آموختم. اطلاعاتی فراوان داشت و حسنش این بود که ملاقاتش دقیق و منظم بود. به یمن بهرهمندی از دانشورانی بسیار که از قدیم با آنها حشر و نشر داشت، آگاهیهایش قابل اعتنا و گسترده بود و داشتن خاطرات طولانی، محضرش را بسیار شیرین میساخت. انصاف ایجاب میکند بگویم در هر ملاقاتی از او چیزها میآموختم و مطالبی میشنیدم که در هیچ کتابی نبود، چون آنچه را میگفت به بهای صرف عمر و بودن در کنار بزرگمردان تاریخ ادب و فرهنگ کسب کرده بود. کریم اصفهانیان حُسنهای بسیاری داشت که در این لحظه نمیدانم به کدام یک از آنها اشاره کنم.
بسیار علاقمند بودم از سرگذشت خودش بدانم. چند بار به ملایمت وسط سخنش موضوع را به همین امر کشاندم. مطالبی گفت که خلاصهاش را میتوانم بهعنوان زندگینامهاش به قلم بیاورم. میگفت: بر خلاف فامیلم که اصفهانیان است، تبریزیام و تبریزیزاده. در تبریز بزرگ شده و برای ادامه تحصیلات دانشگاهی به تهران آمده بود. مابین سالهای دهه۳۰ با ایرج افشار آشنا شده بود و تا دهه ۵۰ با او در دانشگاه تهران همکار بود و در اداره کتابخانه مرکزی دانشگاه همکارش. از آن رو که باب میل افشار بود، بعد از بازنشستگی توسط افشار بهعنوان کارمند وارد مجموعه موقوفات شده بود و تا پایان عمر در آن مرکز فعالیت میکرد. او صاحب اسرار خاندان افشار و محل اعتماد و وثوق افشارها بود اما فراتر از این، مردی عالم، آگاه، نکتهسنج، با ادب و در یک کلام نمونهای از مردان مهذب و خود ساخته ایران قدیم بود که نمونهای برایشان سراغ ندارم. البته مدعی و متظاهر کم نداریم ولی از بقایای همان نسل، کسی را نمیشناسم که همچون مرحوم کریم اصفهانیان باشد. او تا پایان عمر مجرد زیست و هرگز تأهل اختیار نکرد که دلیلش بسیار شنیدنی و آموزنده است. یکبار به صورت سربسته و خصوصی به من گفت: من قصد نداشتم تارک ازدواج باشم، اما پدر و مادرم صاحب اخلاقی شرقی ـ غربی بودند و با هم نمیساختند. نتیجه این شد که در جوانی من از هم جدا شدند و در دو خانه دور از هم زندگی میکردند: یکی در یک گوشه تهران بود و دیگری در گوشه دیگر و من فرزند هر دو بودم و باید در خدمت هر دو میبودم و چنین بود که امکان ازدواج را از دست داده بود. روحش شاد.
از آن مرحوم آثاری بر جای مانده است که بخش مهم آنها توسط موقوفات افشار منتشر شده است و تردید نیست که محل مراجعه دوستداران تاریخ و فرهنگ و ادب خواهد بود. افسوس میخورم که خاطرات بینظیر و بیمانندش در جایی ضبط و ثبت نشده است و این خسارتی است که با هیچ چیزی قابل جبران نیست.
بازدیدها: 76