پايان سوءتفاهم ميان هنر و سياست! افشین اعلا(شاعر و فعال سياسي اصلاحطلب)
*
اغلب هنرمندان با سياست بيگانهاند چراكه يا آن را در شأن هنر نميپندارند يا با خلق وخو و راه و رسم سياستمداران بيگانهاند. درمقابل، بسياري از اهالي سياست هم با مقوله هنر و ادب غريبهاند و هنرمندان به ويژه شاعران رابه دليل نازكيطبع، افرادي زودرنج وحساس ميپندارند كه هرگز قواعد سياست را نخواهند شناخت. به نظر من هر دو گروه در اشتباهند. نه ادب و هنر حيطهاي فارغ از منش سياسي است نه سياست بدون بينش فرهنگي و شناخت نسبي ازهنر وادبيات، اثرگذار و ماندگار خواهد بود. البته به هنرمنداني كه به هر دليل علاقهاي به ورود در عالم سياست ندارند نميتوان و نبايد خرده گرفت. چرا كه به فرموده شيخ اجل: «هنرمند هر جا رود قدر بيند و در صدر نشيند» پس چه نياز به ورود در بزنگاههايي كه چه بسا شائبه ميل به دنيا و تصاحب قدرت را نيز به همراه خواهد داشت اما اگر از اهل هنر كسي به راستي دغدغه كار سياسي و توانايي حضور در نهادهاي تصميمساز را داشته باشد، نه تنها راه به خطا نرفته كه هم به شأن سياست و هم به آرمانهاي اهالي فرهنگ خدمت كرده است. البته اين زماني برازنده است كه ورود هنرمندان به عرصه سياست تابع قواعدي چون صرف صاحبنام بودن يا اقبال مخاطب عام نباشد اتفاقي كه در ورزش شاهد آن بودهايم. صاحبان نفوذ در عرصه اجرا و سياست بايد چينش هنرمندان را در فهرست خود جدي بگيرند. هنرمند را نبايد با نگاه ابزاري و زينتالمجالس به ميدان رقابتها خواند بلكه بايد اصل را بر علاقه واقعي و اشراف تيزبينانه بر مباني سياست و فرهنگ گذاشت. ضمنا بد نيست با نگاه به آثار بزرگاني چون سعدي و سير در قواعد اخلاقي سياسي و اجتماعي مندرج در قابوسنامه و… دريابيم كه اتفاقا ظرافت طبع و نگاه تيزبين اهل هنر و فرهنگ است كه به تعالي سياست ملك ميانجامد. اين سياست نيست كه به هنرمند بها ميدهد آنها از اعتبار و آبرويشان مايه گذاشتهاند تا به اين عرصه بيايند؛ چراكه با اين كار نه هنرمندان تحسينشان ميكنند و نه سياسيون بيزار از رقيب تازه به آنان روي خوش نشان ميدهند! البته اين سوءتفاهم درروزگار ما بيشتر شده است. خودنوعيام رامثال ميزنم. تجربه نشان داده كه درمواجهه با ورود امثال بنده به ساحت سياست با تعبير و سوء تعبيرهاي متناقضي روبهروشدهام. از نصايح كليشهاي پرهيز از ورود به عرصه پرتنش سیاست گرفته تا توجه دادن به اينكه شأن هنرمند فراتر از وابستگي به اصحاب قدرت و اجراست وعجيب آنكه اين پند وانذارها را از دوستان همصنف و نزديك بيشتر ميشنوم! اين درحالي است كه مشوقان اصلي وكساني كه با تاييد يا نقد و تذكر بجا خستگي را ازتن ما درميآورند غالبا ازجانبي هستندكه به ظاهرازهم دوريم وتوقع چنداني ازآنهان ميرود اما چنان با شامه تيز و صدق نيت مقصود من نوعي را ازنوشتن مطلب يا سرودن شعر سياسي ياسخنراني درمقاطع مختلف و حتي از ورود به عرصه اجرا و تقنين درمييابند كه بياختيار شكر خداوند را به جا ميآورم وجالب اينكه اينان غالبا دوگروهند. يكي بزرگان صاحبنام و طراز اول سياست و فرهنگ و ديانت كشور و ديگري مخاطبان عام بيشمار كه غالبا هم ناشناسند! شايدشامه بزرگان و نيز بدنه مردم قويتر ازخواص است و روح نهفته دراين بيت مثنوي را راحتتر درمييابند كه: بوي حرص و بوي كبر و بوي آز/ درسخن گفتن بيايد چون پياز… به راستي آيا براي آن عده كه ازخواص دوستان وهمصنفان كه قاعدتا شناخت نزديكتري ازامثال بنده دارند تشخيص دليل و انگيزه و لزوم ورود به عرصههاي به ظاهرمتناقض با شأن هنر اينقدرسخت است؟ و آيا فرق بين افرادی كه صرفا براي مطرح شدن تن به هر گرايش و باندی ميدهند، با آناني كه شأن خود را از هنر و آيين و فرهنگ گرفتهاند، اما بنابه ضرورت و حتي صرف علاقهمندي به كار سياست هم ميپردازند، اينقدر دشوار است؟ البته دامنه سوءتفاهمها به همين اندازه محدود نميشود. پيرامون غربت اهالي فرهنگ در بدنه سياسيون هم به تفصيل خواهم گفت.
*
بازدیدها: 51