گشتی در بازار صنایع دستی بروجرد و هنر ورشوسازیاش از لهستان تا لرستان زهره افشاری خبرنگار
ورشوهای دستساز پدرش را جمعآوری میکند. از همان ورشوهایی که در جهیزیه مادربزرگهای بروجردی حتماً پیدا میشد. از سماور گرفته تا سینی، شیرینی خوری و آفتابه ولگن و… حالا هر تکهاش برگی از تاریخ شهری است که نامش با صنعت ورشوسازی گره خورده و او میخواهد با خرید و بازسازی ساختههای دست استاد میناگر، نام پدرش را زنده و نام این صنعت را دوباره احیا کند.
شهریار میناگر را در کارگاهش در یکی از خیابانهای اصلی شهر بروجرد در حال قلمزنی روی آثار پدرش میبینم. میخواهم سر صحبت را باز کنم و از وضعیت صنعت ورشو بیشتر آگاه شوم اما وقتی مهارتش را در حکاکی روی سماور ورشویی میبینم که قرار است بزودی بهعنوان سوغات به کانادا فرستاده شود، ترجیح میدهم تنها حرکت نرم چکش کوچکش روی قلم حکاکی را دنبال کنم.
ضربههایی که ناخودآگاه تو را به سالهای خیلی دور میبرد، سالهایی که صدای چکش ورشوسازان بروجردی در همه شهر میپیچید و هنر دست استادان، چشمان میهمانان و دوستداران صنایع دستی را به تحسین وا میداشت. میگویند این روزها فقط چند نفری این هنر دستی را در بروجرد بلدند و ورشوسازی درحال زوال است.
ویترین مغازه پر است از ورشوهایی که بیشترشان فروشی نیست و میناگر آنها را دانه دانه از مردمی که پیشتر آنها را از پدرش خریدهاند، گرفته و با سلیقه زیاد بازسازی کرده تا چشمانداز زیبایی به مغازهاش بدهد. ورشوهایی که فقط برای شرکت در نمایشگاههای ملی و بینالمللی از ویترین خاطرات مغازه خارج میشود. استاد با آرامش خیلی زیاد حرف میزند. مشتری را که از تهران آمده تا یادگاری برای جگر گوشهاش بخرد و به کانادا بفرستد، راه میاندازد.
روی سماور تاریخ و دلنوشته عاشقانه مادر برای دخترک نازنینش را حکاکی میکند؛ اینکه شاید دخترک با دیدن این تحفه بروجرد گاهی اوقات شهری را که در آن بزرگ شده به یاد بیاورد. میناگر خوشامدی با گویش بروجردی میگوید با لهجه شیرینی که متوجه شدنش خیلی هم سخت نیست. سر درد دلش باز میشود و با خودش تو را میبرد به سالهای رونق ورشوسازی.
از دوران کودکی، چم و خم کار را از پدر و استاد «محمد بادآور» یاد گرفت. علاقه او موجب شد یکی از پسرهایش هم به این کارعلاقهمند شود. یکی از پسرها استاد دانشگاه است و دیگری پزشک و تنها، شهریار پا جای پای پدر گذاشت: «پسرم دارد هنر ورشو را یاد میگیرد. این کارعشق میخواهد.»
همین طور که برخی ورشوهای دستساز استاد را نشانم میدهد برایم میگوید در این سالها چقدر دغدغه پابرجا ماندن این هنر را داشته: «کاش ذرهای هم مسئولان به فکر بودند؛ بهتر که چیزی نگویم.»
کار با ورشو برایش بوی زندگی میدهد، چند دهه است ورق ورشو که عنصر نیکل و روی دارد وارد کشور نمیشود و اگر هم پیدا شود، بسیار گران است: «این روزها تنها چیزی که میسازم این است که از خرده تکههای سینیهای بزرگ که از مردم میخرم، سفارشهای علاقه مندان و کلکسیونرها را جور کنم. سرویس چایخوری، ظرفهای شیرینی خوری یا هرچیزی که بخواهند، آن هم محدود. بعضی وقتها هم روی ورشوهای ساده کار میکنم و طرح میزنم. آخر میدانید چیزهایی که قبلاً پدرم ساخته برای من ارزش زیادی دارد و مثل عضوی از خانوادهاند و بشدت از آنها محافظت میکنم.»
از وعده مسئولان برای ثبت ملی بروجرد بهعنوان شهر ورشو میپرسم اما نمیگذارد حرفم به پایان برسد: «فقط بگویید کاری به کار ما نداشته باشند، همین. نوشدارو بعد از مرگ سهراب فایدهای ندارد.»
به سمت بازار قدیمی شهر میروم تا شاید بتوانم به مغازههای دیگر ورشوسازی هم سری بزنم. میگویند در کنار مسجد بزرگ و قدیمی بروجرد یعنی مسجد سلطانی که بهنام مسجد امام خمینی(ره) شناخته میشود و بزرگترین مسجد تاریخی غرب کشور است یکی دو نفر دیگر هم ورشوکاری میکنند.
مغازهها را یکی پس از دیگری میگذرانم. مردم میگویند: «کدام ورشوسازی؟ یادش بخیر، شما میهمان هستید؟» پیرزنی که با لباس محلی کنار خیابان بساط سبزی
«همه ترهای» یا سبزی کوهی محلی بروجرد دارد با مهربانی روبه من میگوید: «ورشو آوردی بفروشی روله؟! مواظب باش از چنگت مفت درنیاورند! یک مغازه هم توی خیابان بهارهست، یک سر هم آنجا بزن.»
وقتی متوجه میشود میهمانم چند مشت از سبزی که میگوید خروس خوان صبح از کوه چیده در پلاستیکی میریزد که هر گوشه و کنارش سوراخی دارد: «مثل اسفناج سرخش کن، کمی هم پیاز داغ بریز. خواستی هم سبزی پلوش کن، خیلی فرق داره، سبزی لرستان.»
آن طرفتر مغازه ارده فروشی و صابونفروشیهای محلی یکی پس از دیگری نظرم را جلب میکنند. صدای اذان که به گوشم میرسد خودم را جلوی مسجد زیبایی مییابم که میگویند زمان فتحعلی شاه قاجار روی ویرانههای یک مسجد قدیمی دیگر بنا شده. درست در ضلع شرقی مسجد ۲ مغازه دیگر ورشوفروشی میبینم. اینجا هم فقط ورشوهای قدیمی در ویترین مغازه نظرت را جلب میکند.
میگویند: «ای بابا! فقط برایمان چند استاد کار مانده؛ استاد حمید شاددل و استاد مسعود فرخ پی. سه چهار نفر بیشتر نیستند ماهم که میبینید هنوز پای کاریم برای این است که نتوانستهایم دل بکنیم.»
بازدیدها: 123