گزارش جلسهی انجمن شعر و ادب قطب شنبه ۱۳۹۹/۱۲/۱۶ به قلم شاعر همشهری خانم زهرا کرمانی
در تمام روزهای هفته که خالی از شعر هم نیست، همیشه به دنبال لحظات شیرین شنبهشبها میگردم، جمع گرم و دوستداشتنی انجمن قطب.
از در کتاب خانه که رد شدم مرزِ سرما را شکستم و به دور از افکار همیشگی وارد شنبهشبها شدم. اولینها همیشه خوبند و اولینِ امشب استاد صباغ زاده بودند که مثل همیشه گرم و صمیمی رفتار کردند و سرمای این شب زمستانی را از تن دور.
دیگر دوستان همه به انتظار نشسته بودند و امشب هم شروعِ گرمِ خانم سیده مهناز مهدوی ما را از این شب سرد دور کرد و کتابخانه مأمنی شد برای افکار پریشان.
بخش دوم اما زیباتر رقم خورد. صدای دلنشین استاد نجف زادهی عزیز که غزلهای حافظ را طرح میزد: «اگر ز مردم هشیاری ای نصیحتگو/ سخن به خاک میفکن چرا که من مستم» و پس از آن سخنان تکمیلکنندهی استاد صباغ زاده که همیشه گرههای غزل حافظ را در ذهن باز میکند.
این غزل حافظ هم نشانی از دلربای نامهربان حافظ داشت: «بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت/ که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم».
شروع شعرخوانیهای امشب با سخنانی از خانم زبردست شروع شد که از گذشتهی سرد شعرای هرات نشانی داشت و قیچیای که شعر را میدوخت. شعری از خودشان خواندند که عدالت تلخ این روزها را هدف گرفته بود و به قول دوستان عیانتر از شعر بود با کمی ابهام اما همچنان شیرین .
دنبالهی شعر ایشان به شعر کودک استاد موسوی رسید. مرزی بین دو دنیای متفاوت که با بیانی شیرین، حقیقتی تلخ را به تصویر میکشید.
پس از کمی گفت و گو درباره ی شعر استاد موسوی نوبت به آقای زارع رسید که با شعر طنزشان حالمان را عوض کردند و کتابخانه پُر از لبخند شد. شعر «کندوی گلی» که خاطرهای زیبا را شرح میداد آنچنان در نظرم زیبا آمد که در خاطرم جا گرفت.
خانم یوسفی مقدم که اولین شعرهایشان را به اشتراک میگذاشتند شاعر بعدی بودند. شعری با معانی زیبا به همراه قافیههایی که کمی از وزن دور افتاده بودند.
خانم شهابی شعر مهمان از آقای مجتبی موسوی خواندند که مصرع اول بسیار به دلم نشست: «من آمدهام شاعر چشمان تو باشم».
پس از آن شعرِ مهمانِ دیگری را از خانم رنجبری شنیدیم. شعری از مجتبی کاشانی که مدرسهی رویا را رقم زد: «مشق شب این باشد/ که شبی چندین بار/ همه تکرار کنیم/ عدل، آزادی، قانون، شادی…»
بعد از این ها شب همچنان گرم بود
و آقای تاتاری را که همچنان در سعی و تلاش برای جاودانه کردن این لحظههای شیرین بودند هم نباید از یاد برد.
خانم نجفی عزیز با شعر خوشمزهشان طعم پاییز را عوض کردند. هر برگی که میبینم طعم و رنگ دیگری گرفته است یک تشبیه جدید و خوشطعم.
و آقای اعتقادی سرگذشت سکینه را بیان کردند. شعری طنز و زیبا و مثل همیشه و بدون حرف و سخنی صحنه را رها کردند.
آخرین شعر امشب نیمایی تازهای از آقای خاکشور بود پُر از خیالهای تازه: «آب خود را میتکاند از غبار زندگی/ باد میپیچد به خود در انزوا»
قسمت آخر امشب ادامهی سفر به تاریخ شعر بود که با سخنان آقای احسان نجف زاده رنگ میگرفت. تاریخ صفوی، رابطهی میان شاهان و شعرا و بررسی سبک هندی با موافقان و مخالفان آن موضوعهای بحث امشب بودند. بحث با سخنان استاد موسوی ادامه پیدا کرد. شعرهایی کم و بیش بیمعنی که مثالهایی از آنان نیز به زبان آمد که البته نمونههایی افراطی بود از سبک هندی.
و این پایان داستانِ این شنبهشب بود اما این شبها همچنان ادامه خواهد یافت و این باغ پُرآرزو روزی میوه خواهد داد.
بازدیدها: 5