گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۰۹/۲۷ به قلم شاعر همشهری سرکار خانم بیبی زهرا بهشتی (قسمت اول)
با عرضِ ادب و احترام:
گزارشی از انجمنِ ادبیِ قطب مورخ شنبه ۲۷ آذر با حضورِ ادیبان و ادب دوستان.
زهی سعادت و عنایتِ الهی که افتخار داشتیم در معیَّتِ جنابِ آقای دکتر نجاتیان باشیم. ایشان با تسلیتِ شهادتِ حضرتِ فاطمه (س) جلسه را آغاز کردند و محظوظ شدیم از حلاوتِ گفتارشان در بابِ اشعار و شخصیتِ والای مولانا جلال الدین محمدِ بلخی، که مصادف بود با چهارم جمادی الآخر ۶۷۲ ه.ق، شانزدهم دسامبر۱۲۷۳ م، سالروزِ عروجِ ملکوتیِ این شاعر و عارفِ گرانمایه. بنا بر فرمودهی آقای دکتر، اگر چه مهدِ ایران زمین معتبر است به شعرایی همچون فردوسی، سعدی و… اما مولانا عطیهای الهی است که نگاهِ عارفانهی او به جهانِ هستی، چشماندازِ دیگری را نه فقط برای ایرانیان که برای همهی اهالی دل که حوالیِ عرفان میگردند و عاشقانِ معرفتند گشوده است. آقای دکتر غزلی زیبا و مشهور از دیوانِ شمس میخوانند: «رندان سلامت میکنند/ جان را غلامت میکنند…»
سپس صدای گرم و بیانِ شیرینِ استاد موسویِ گرامی با خواندنِ غزلی از حافظ، روحنوازِ حاضرین میشود: «حجابِ چهرهی جان میشود غبارِ تنم/ خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم…» جنابِ آقای موسوی و جنابِ آقای صباغ زاده متفقاً میگویند: این غزلِ حافظ برخلافِ بعضی غزلیاتش، ابیاتی منسجم و بسیار محکم دارد و هدفِ غاییاش دل بریدن از دنیا و رسیدن به لاهوت و عالمِ ملکوت است و ازین جهت تصادفاً شبیه به غزلیاتِ مولانا است.
جنابِ آقای صباغ زاده استادِ گرامی ضمنِ اشاره به شبِ عُرسِ مولانا و لزومِ آشنایی با دیوانِ شمس و فیهمافیهِ مولانا, به تفسیرِ و تبیینِ معانیِ نهفته در غزلِ حضرتِ حافظ میپردازند: جان همچون آینهای است که با گرد و غبار مکدر میشود و غرائزِ انسانی مانعِ رسیدن به مقامِ اشرفِ مخلوقات میگردد و تشابهِ این غزلِ حضرتِ حافظ با اشعارِ مولانا تصادفی بوده و در بسیاری دیگر از اشعارِ حافظ چنین حالت و انسجامی دیده نمیشود؛ و مثال عاشقی که از معشوق پرسید کیستی؟ گفت: منم و نهایتاً تا از منیتِ خویش نگذشت به وصالِ معشوق نرسید.
برنامهی شعرخوانی با استاد جنابِ آقای عباسی آغاز گردید، بدواً در موردِ مولانا مطالبی را عنوان کردند: شبی که بیماری این عارف به منتها میرسد و آخرین غزلش. سپس شعرِ طنزِ بسیار زیبایی را خواندند: «در جهان هرگز کسی چون ما بدین حد پاک نیست» که بیتِ آخرِ غزل ایهام بسیار قشنگی دارد.
آقای دکتر نجاتیان غزلِ زیبای دیگری از دیوانِ شمس میخوانند: «گر روَد دیده و عقل و خِرد و جان، تو مَرو» بلاغت غزل و ملاحتِ بیانِ ایشان واقعا دلنشین است.
سرکار خانمِ زبردست با شیوایی مثنویِ آشنایِ «بشنو از نِی چون حکایت میکند» را میخوانند و نیز شعری زیبا از خودشان «دو بالِ مرگ دارم روی شانه…»
نوبتِ سرکار خانمِ شهابی است تا با غزلی از نظامِ وفا آرانی شمعِ دیگری در این محفل بیفروزند. «ای که مأیوس از همه سویی به سوی عشق رو کُن»
دختر خانمی به نام نرگس پاکروان پشتِ میکروفن مینشینند, گمانِ شعری نو یا سپید داشتم از ایشان و نه چنان غزلِ محکم و پرمعنایی که آفرینشان باد. «پشتِ روزِ روشنِ من شامِ تاری بیش نیس» مرحبا بر این استعداد و ایضاً غزلِ دیگری از ایشان: «چشمِ من وقتی که با چشمت مقابل می شود/ قلبِ من از هر چه هست و نیست غافل میشود.»
آقای دکتر مجدد بیاناتِ شیرینی از مولانا برایمان دارند: که هوالذی لا یموت و برای وصلِ به معبود باید دویی از بین برود، باید از خفاشی بیرون شد تا به عنقای عُرف رسید که باز شدن از زنجیرِ علائقِ دنیوی، تجلیِ معشوق را در بر دارد.
جنابِ آقای حمیدزارع شعرِ طنزِ اقتصادی بسیار زیبایی را سرودهاند که متاسفانه مطلع را نتوانستم یادداشت کنم، مضمون عالیست، از مهمان شدنِ باجناق در شبِ یلدا حکایت و از گرانیها شکایت میکند.
شاعرهی عزیزمان سرکار خانمِ یعقوبی غزلِ زیبای «اینجاست سرزمینِ من از من نشانه نیست/ در این اتاقِ کوچکِ من بویِ خانه نیست» را نقش بر دلهای مشتاق می سازند.
شبِ عرسِ مولانای جانهاست و جنابِ آقای دکتر از فیهِ ما فیه میخوانند و تفسیر میکنند و روحِ محفل را جلا میبخشند: «اهلِ دوزخ در دوزخ خوشتر باشند که اندر دنیا، چرا که در دوزخ از حق باخبرند و چیزی از حق خوشتر نیست و کافران با عذابِ روح، حق را درمییابند، همچنانکه قالیِ غبار گرفته را با تکاندن از کدورت پاک سازند…»
گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۰۹/۲۷ به قلم شاعر همشهری سرکار خانم بیبی زهرا بهشتی (قسمت دوم)
مجلسِ انسمان، با نوایِ نِیِ جنابِ استاد خوش نیت در دستگاهِ شور و بیانِ لطیفِ استادِ گرامی جنابِ آقای موسوی با غزلِ «آمد بهارِ جانها ای شاخِ تر به رقص آ» حال و هوایِ دیگری میگیرد, رقصِ سماعی برایم مجسم میشود و سکوتِ حاکم حاکی از خلسه و لذتِ بسیارِ حضار بود. نواختنِ نِی بسیار مشکل است و هر کسی را توانِ اینکار نیست.
ورودِ زوجِ جوان سرکار خانم سیده مهنازِ مهدوی و جنابِ آقای شیدایی با شیرینیِ فرخندهپیوندشان سورپرایزِ بسیار زیبایی بود و نورِ علی نور. آرزوی خوشبختی و سعادتمندی داریم برایشان ان شاءالله🌹
استاد سید کاظمِ بهشتی عموزادهی ارجمندم صحبتهای گرانبهایی در موردِ شخصیتِ «شاملو» خط و مشیِ فکری و ارتباطِ روحی و معنویاش با همسرش آیدا سرکیسیان و شباهتش با دانته و بئاتریس، و نهایتاً اختلافِ عقیدهاش با مکتبِ سهراب و فردوسی که تصورش بر این بوده اینگونه اشعار باعثِ تخدیرِ ذهنی میشود. «شاملو شعرِ سپید را برگزید تا بتواند به راحتی و بدونِ قید و بندِ قافیه و بحر و وزن، به فلسفهی عشق و زندگی بپردازد.»
سرکار خانمِ فرامرزی نژاد غزلی محکم پر احساس و تراژدی دارند برایمان «دلم برای تو تنگ است، بر نمیگردی؟»
و جنابِ آقای اخلاقی چنین میخوانند: «کم نامهی خاموش برایم بفرست/ از حرف پرم، گوش برایم بفرست» و اقدامِ بسیار انگیزشیِ جالبی انجام دادند. یکی از تکالیفِ دانش آموزانِ کلاسشان که اختیاری بوده مقرر شده به تحقیق و گفتگو با یکی از شاعرانِ شهر و چند بیتی از اشعارِ شاعر. مؤید باشند این معلمِ عزیزمان.
جنابِ آقای شریفی نیز غزلی از مولانا میخوانند: «خوش خرامان می روی ای جانِ جان! بی من مرو» شبِ عرس اوست و اشعارش به جان مینشیند.
نوبت به جنابِ اعتقادی میرسد و در رثای دُردانهی رسولِ اکرم (ص) مثنویای میخوانند. اَجرهُ مَعَ الله تعالی.
استادِ گرامی جنابِ آقای صباغ زاده با تشکر از حضورِ جنابِ آقای دکتر نجاتیان در این محفلِ مألوف برای تقریر و تبیین و تفسیرِ اشعاری از مولای جانها و نیز عذر میخواهند از استاد جنابِ آقای موسوی که مجلس مطوّل شد و فرصتی نشد برای شنیدنِ داستانِ خسرو شیرین و آخرالامر غزلی دلنشین و مملو از احساس از خودشان میخوانند: «بدا به حالِ شیشهای که سهمِ سنگ میشود/ دلم برای دیدنت چه زود تنگ میشود.»
آقای دکترِ عزیز ضمنِ دعوتِ حاضرین به محفلِ مثنویخوانیِ دوشنبه، جلسه را با غزلی دیگر از مولانا به پایان میبرند: «بشنیدهام که عزمِ سفر میکنی، مکن/ مهرِ حریف و یارِ دگر میکنی، مکن…»
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی/ به صد دفتر نشاید گفت حسب الحالِ مشتاقی… «بده جامی از آن خُم و از آن ساغر از آن ساقی» این مصرع را از خودم اضافه کردم و امیدوارم روحِ شیخِ اجل سعدی نلرزیده باشد.
بازدیدها: 2