حافظ تصویرکننده تناقضها است و آیا حیات جز مجموعه تناقضها است؟ حافظ تصویرساز حیات است و ناچار این تناقضها را به یکدیگر گره میزند و بدینگونه است که اوجِ وحدت در غزلهای او، اوجِ عدم وحدت است.
در صورتی که شاعران دیگر کارشان تناقض دارد ولی تناقضها به یکدیگر گره نخورده است و حتی بهتر است در کار آنها تناقض را به پریشانی تبدیل کنیم. اینان معانی پریشان را به کمک وزن و قافیه در کنار یکدیگر جای میدهند ولی از گره زدن عناصر متناقض یعنی جلوههای حیات مادی و روحی انسان عاجزند و اگر استثناهایی بتوان یافت، آنجاست که شاعرانش تا حد حافظانگی در شعر اوج گرفته باشند و هیچکس نگفته است که یک بیت و دو بیت و در حد ابیات غیر استثنایی حافظ گفتن امر محالی است.
خیر، میتوان یافت ابیات حافظانه شاعران دیگر. اما هنرِ حافظ در این است که دیوانی از اینگونه پرداخته است. میخواهم بگویم آنجاهایی که حافظ اوج میگیرد، شعرش نوعی ارتباط صوری و معنوی با شطحیات صوفیه دارد. سادهترین تلقّیای که عوام مردم از شطح دارند و از قدیم به همین عنوان شطح را میشناختهاند، این بوده است که شطح یعنی دعویهای بزرگ که در تحلیل نهایی امریست واقعی و نزدیک به واقع، یعنی پارادوکس!
وقتی حافظ میگوید:
ساکنانِ حرمِ ستر و عفافِ ملکوت
با منِ راهنشین باده مستانه زدند
این شطح است و اوج حافظانگی است و در همین جا عناصر متناقض را که به شیوهای شگفت به یکدیگر گره خوردهاند میبینید. تمام عناصر مصراع اول، از لحاظ شبکه معنایی (که از «ساکنان حرم» شروع میکند تصویر دستنایافتنی بودن آنها و در «ستر» تأکید میشود و در «عفاف» تأکیدی دیگر و در «ملکوت» کاملاً دستنایافتنی میشود) با عناصر قسمت اول مصراع دوم «من راهنشین» در تناقض است و «باده مستانه زدن» تناقض اندر تناقض است.
گرهزدن این تناقضها و عناصر متنافر، کار اصلی حافظ است، اوج شطح است، اسلوب خاص حافظ یا حافظانگی در
همین جا متمرکز میشود. البته عناصر دیگری از قبیل ایهام و یا موسیقی حروف هم در حاشیه این نقطه در حرکتاند که سبک حافظانه را تکمیل کنند.