به بهانه روز بزرگداشت حکیم نیشابور؛خیام و روایت قافله عمر/ تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟

آرامگاه خیام

 

 

سخن از شخصیتی به نام خیام است که امروز یعنی ۲۸ اردیبهشت را در تقویم به عنوان روز گرامیداشت و بزرگداشت او نامگذاری کرده‌اند.

 خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: حکیم عمر خیام نیشابوری در سال ۴۳۹ هجری قمری در نیشابور متولد شد و پس از حدود ۸۰ سال در همان شهر، بدرود حیات گفت. نقل است از آن جهت به خیام مشهور بوده است که پدرش به حرفه خیمه دوزی اشتغال داشته است.

آنگونه که تاریخ نقل می‌کند عُمَر در عمر خود، مسافرت‌هایی را تجربه کرد که سفر به سمرقند و بخارا و همچنین سفری طولانی مدت به اصفهان از آن جمله است.

او در عهد خود به عنوان یک ریاضیدان، منجّم، فیلسوف، عارف و در یک کلام، یک حکیم شناخته می شد و رباعیات معدودش، در کوچه و بازار معروف نبود و بین مردم نقل نمی شد.

آنگونه که در تاریخ آمده است، شعر و رباعی خیام پس از مرگ او و به مدد ترجمه اشعارش به انگلیسی توسط ادوارد فیتز جرالد مشهور شد و او را به عنوان معروف ترین شاعر ایرانی در کنار شاعران انگلیسی زبان از جمله هومر، گوته، شکسپیر و دانته به جهانیان شناساند.

رباعی خیام البته ویژگی هایی دارد که «ساده و کوتاه بودن قالب شعری»، «زبان متین و روان» در کنار «توجه به معانی فلسفی و عرفانی» از جمله آنهاست:

در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

همچنین باید به این نکته اذعان داشت که برخی در صددند تا بر اساس ظاهر برخی از اشعار خیام، وی را شاعری لا ابالی و دهری مسلک بخوانند که با توجه به سابقه عرفانی و فلسفی او، درست به نظر نمی رسد:

گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا می ناب و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق پرستیم رواست
چون عاقبت کار همین خواهد بود.

بدیهی است تعبیر «می و معشوق» در شعر بسیاری از شعرای عرفانی ما از جمله حضرت حافظ و سعدی هم آمده است و بزرگان اندیشه و ادب، تفاسیر مبسوطی بر این زبان شعری ارائه کرده‌اند و بر این اساس، نمی‌توان صرفا به ظاهر چنین اشعاری بسنده کرد؛ بلکه لازم است تا عُمق و هویت شعر نیز مورد تحلیل قرار گیرد.

خیام در رباعی دیگری نیز می‌آورد:

موجود هر آنچه هست، نقش ست و خیال
عارف نبود هرکه نداند این حال

بنشین قدحی باده بنوش و خوش باش
فارغ شو از این نقش خیالات محال.

در این رباعی نیز، ظاهر شعر به سمت و سوی خیال و وهم بودن هستی و زندگی جریان دارد؛ اما با این تفسیر که «همه موجودات در برابر وجود لایزال الهی، چیزی جز عدم نیستند»، این رباعی نیز قابل تفسیر و تاویل است و صرفا نمی‌توان در ظاهر آن توقف کرد.

شعر حکیم عمر خیام نیشابوری همچنین «مرگ آگاه» و «مرگ اندیش» است و این مفهوم در شعر او ظهور و بروز دارد:

ابر آمد و باز بر سر سبزه گزیست 
بی باده ارغوان نمی باید زیست 

این سبزه که امروز تماشاگه ماست 
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست

و یا این شعر:

 

از جمله رفتگان این راه دراز 
باز آمده ای کو که به ما گوید راز 

هان بر سر این دو راهه آز و نیاز 
چیزی نگذاری که نمی آیی باز 

این مفهوم همچنین در اشعار متعدد دیگری هم از خیام قابل مشاهده است که سه رباعی زیر، نمونه‌های دیگری از این مرگ اندیشی و مرگ آگاهی است:

از تن چو برفت جان پاک من و تو
خاک دگران شود مغاک من و تو

زین پس ز برای خشت گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو

و یا

گاه سحر است خیز ای مایه ناز
نرم نرمک باده خور و چنگ نواز

کانها که بجایند نپایند دراز
وانها که شدند کس نمی آید باز.

و نیز در جای دیگر؛

چندین غم مال و حسرت دنیا چیست؟
هرگز تو بدیدی آنکه جاوید بزیست؟

این چند نفس در تن تو عاریتی ست
با عاریتی، عاریتی باید زیست.

عمر خیام همچنین در برخی اشعار خود به مفهوم غنیمت شمردن زندگی و امروز توجه دارد و همگان را به آن فرا می خواند:

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است 
در صحن چمن روی دل افروز خوش است 

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست 
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

و یا این دو رباعی:

این قافله عمر عجـب می گذرد 
دریاب دمی کـه با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری 
پیش آر پیاله را که شب می گذرد 

افسوس که رفت عمر بر بیهوده
هم لقمه حرام و هم نفس آلوده

فرموده ناکرده سیه رویم کرد
فریاد ز کرده‌های نافرموده

و اما بخش مهمی از رباعیات حکیم عمر خیام بر ضرورت شاد بودن و غم نخوردن دلالت دارد که از آن جمله می توان به این پنج رباعی اشاره کرد: 

می نوش که عمر جاودانی این است 
خود حاصل از ایام جوانی این است
هنگام گل و باده و یاران سرمست 
خوش باش دمی که زندگانی این است

ای دل! غم این جهان فرسوده مخور 
بیهوده نه ای غمان بیهوده مخور 
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید 
خوش باش غم بوده و نابوده مخور.  

این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت 
چون آب به جویبار و چون باد به دشت 
هرگز غم ایام مرا یاد نگشت 
روزی که نیامدست و روزی که گذشت

هر دل که اسیر محبت اوست خوش ست
هر سر که غبار سر آن کوست خوش ست
از دوست به ناوک غم آزرده مشو
خوش باش که هرچه آید از دوست خوش ست

تا کی غم آن خوری که داری یا نه؟
وین عمر به خوشدلی گذاری یا نه؟
پر کن قدح باده که معلوم ات نیست
کاین دم که فرو بری، برآری یا نه؟

همچنین رباعیاتی از او هم هست که حالت مناجات گونه دارد و با خدا نجوا می کند:

سیر آمدم ای خدای از هستی خویش
وز تنگدلی و از تهیدستی خویش
از نیست تو هست می کنی، بیرون آر
زین نیستی ام، به حرمت هستی خویش

و یا این رباعی:

یا رب بگشای بر من از رزق دری
بی منت این خسان، رسان به ما مختصری
از باده چنان مست نگه دار مرا
کز بیخبری نباشدم دردسری

شعر خیام البته تصاویر شاعرانه ای هم رقم می زند که شاید اوج این تصویرسازی شاعرانه را بتوان در این رباعی دید:

این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست
در بند سر زلف نگاری بوده ست
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی ست که بر گردن یاری بوده ست

کوتاه سخن آنکه اگرچه خیام در حیات خود به عنوان شاعر شناخته نمی شد؛ اما رباعیات کم نظیر او که سرشار از حِکَم عرفانی و فلسفی است، جاودانه است و نیشابور، خراسان و البته ایران، به داشتن حکیمی چون او می بالد.

بازدیدها: 61

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *