ایرانیان از روزگاران کهن بر آن باور بودهاند که عدل حاکم بر جوامع بشری در وضعیت شرایط زیستی و اقلیمی و نیز خلق و خوی انسانها و حتی حرکات و رفتار جانداران تأثیر میگذارد، و تناسب یا رابطهای بین عدالت با تغیرات اوضاع طبیعی و دگرگونیهای شرایط زیستی برقرار است. به گونهای که چون دادگری رخت بربنددد و ستمگری بر جامعهای حاکم شود بلایای طبیعی فزونی میگیرد، میزان محصولات کشاورزی و دامی کاهش پیدا میکند و فقر، فساد، آفتها، بیماریها، جنگ و ننگ فراگیر میشود. حتی آنچه در باب خیر و شَرّ به ذهن حاکم یا سلطان خطور میکند اثرات آن به منصّه ظهور میرسد و افزایش و کاهش میزان نعمات را در پی دارد. پیشینة این گونه پندارها و باورها به عهد باستان میرسد که نمونههایی از آنها در متون کهن آمده است. برخی از دانشمندان و مورخان بعد از اسلام در آثار خویش داستانهایی کهن در این باب آورده و سخنان حکمتآمیز، با چنین مضامینی، از شخصیتهای عهد باستان نقل کردهاند، از اقدامات و گفتههای هوشنگ سرسلسلة پیشدادیان تا داستانهای دادگری اردشیر بابکان، بهرام گور و انوشیروان از سلسلة ساسانیان در آثار آنان توان یافت.
امام محمدغزالی فقیه و دانشمند بزرگ جهان اسلام نیز با استفاده از منابع قدیم، گفتههای نغز و داستانهایی حکمتآموز در نصیحهالملوک نقل کرده است. نصیحهالملوک از جمله آثاری است که غزالی در پایان عمر و پس از ترک بغداد نوشته است. این کتاب در حقیقت پندنامهای در پاسخ سنجر سلجوقی، و راهنمای حکام دادگر، است که بیشترین مایههای آن، بهویژه در باب اول (در عدل و سیاست و سیرت ملوک)، لطایف و نکات عبرتآموز از منابع کهن، در لباس تمثیل و توصیف، برگزیده شده است تا بتواند نتایج دادگری و عواقب ستمگری را مشخص کند و در تلطیف عواطف و کاهش خشونت شاهان ترک و سلاطین سلجوقی مؤثر افتد. نویسندة مقاله کوشیده است با استفاده از متون معتبرِ کهن ضرورتهایی را بیان کند و ضمن نشان دادن گسترة آثار ادبی و اخلاقی، بهرهگیری غزالی را هم از این آثار تا حدودی مشخص نماید.
***
برابر برخی از شواهد و مستندات تاریخی، به پندار ایرانیان قدیم، تناسبی بین میزان عدالت مستولی بر جوامع بشری، با فراوانی نعمتهای خدادادی و میزان محصولات کشتزارها و باغستانهای آنان برقرار است. بدانسان که هر چه میزان عدل حاکم بر جامعهها بیشتر باشد نعمتها و رحمتهای خداوندی برکات بیشتری خواهد داشت؛ در چنین شرایطی بارندگیها به موقع و فراوان و نخجیرگاهها، مرغزارها، بیشهها، باغ و بستانها و کشتزارها غنیتر، سرسبزتر و فراوردههای آنها فزونتر، و با کیفیّت مرغوبتر، خواهد بود. اما اگر عدل و دادگستری، داد و دهش، انصاف و مروّت در جامعهای از میان برود،نه تنها خیر و برکات آفریدگار از محصولات طبیعی، مزروعات و فراوردههای فلاحتی رخت برمیبندد بلکه نیروهای اهریمنی، چون دیو جهل و غول خشکسالی، جای خیر و خوبیها را میگیرد که فقر، فساد، بیماریها و آفات را در پی دارد؛ تا آنجا که ملخ و دیگر حشرات و آفات کشتزارها و باغستانها را مورد هجوم قرار میدهند، موشها به انبارها راه پیدا میکنند و دیگر جوندگان به ریشة رستنیها و درختان گزندهایی میرسانند. در این وضعیت چنانکه از قول بزرجمهر آوردهاند (کرمانی، ۱۳۳۹، ۵۰): «هرگاه که پادشاه ظلم کند سباع ]درندگان[ آن ولایت مردم خوار شوند»، و انسانها به جان یکدیگر افتند و تجاوز به حق، حقوق و حریم مال و ناموس مردمان عادی میشود. در مجموع در چنین شرایط و احوال ناپسندی فساد، فقر، هراس و ناامنی جامعه را فرا میگیرد.
گفتة بزرگمهر (بوذرجمهر) مبتنی بر وقایع، تجارب و داستانهای عبرتآموز روزگار ساسانیان است که ریشه در باورهای ایرانیان در اعصار پیشین دارد. به باور نیاکان ما، رفتار و پندار و منش حکمرانان نه تنها بر کردار و خلقیات مردمان اثرگذار است بلکه بر شرایط طبیعی و اقلیمی و در نتیجه میزان و کیفیت محصولات زراعی و دامی و نیز حرکات و رفتار جانداران و درندگان تأثیر دارد، تا آنجا که حتی آنچه در ذهن و اندیشة حاکم، از خیر یا شر، خطور کند اثرات فوری و مشهود آن در زندگانی و شرایط زیستی مردمان به منصة ظهور میرسد. از باب نمونه، حکیم طوس، در شرح وقایع دورة پادشاهی بهرام گور (۴۲۰-۴۳۸ میلادی)، ضمن نقل ماجرایی شنیدنی از بهرام، به این گونه باورهای ایرانی اشاره میکند.
در این داستان نکات جالبی از چگونگی زندگانی روستائیان و خوراکهای ساده ـ چون نان، ماست، سرکه و سبزی (تره) آنان، و نیز سنتهای پسندیدة خانوادة دهقان ایرانی در عصر ساسانیان مطرح است. از جمله ذکر نام ایزد یکتا در شروع کارهای خیر چون دوشیدن شیر گاو؛ مشورت و همکاری صمیمانة زن و شوهر در همة امور مزرعه و منزل، مهماننوازی تمجیدآمیز آنان، که میزبان همة توان و امکان خود را برای عزّت و خور و خواب مطلوب مهمان به کار میبرد؛ برای مهمان خورش دلپذیرتر تهیه میکرد، به این منظور دیگ سنگی (موسوم به «هر کاره»، اکنون در خراسان تداول دارد)، که همواره در انبار یا صندوقخانه (:نَهُفت) بود، میآورد و هریسه (هلیم) و شیربا (شیربرنج، شاید «بلغورشیر» که پخت آن با شیر و بلغور گندم در خراسان معمول است) در آن میپخت. زیربا، که از گوشت و سرکه و زعفران تهیه میشد، خورشی بس مقوّی و شاهانه بود و در مهمانی متمولین تدارک میدیدند.
عزت و ارج نهادن به مهمان از سنتهای کهن ایرانی است. همانطور که ایرانیان، به پیروی از آیینهای پیشین، برای بزرگان دین و دانش، و نیز سالخوردگان، کمال احترام و عزت را مرعی میدارند، برای مهمان نیز چنین حرمتی قائل میشوند، بدان سان که میزبان همه امکاناتِ خویش را در جهت حرمت و پذیرایی، شایستة بزرگان، برای مهمان معمول میدارد؛ بهترین اتاق و صدر مجلس با فرش و بالش زیبا را به مهمان اختصاص میدهد، با بهترین خورشها در ممتازترین ظروف از وی پذیرایی میکند. حتی در قدیم جایگاهی خاص در اتاق پذیرایی با نام «شاهنشین» برای مهمان ساخته میشد. طبقات اجتماعی فرودست جامعه نیز، به نسبت امکانات و وسع خویش، همه توان خویش را برای پذیرایی مطلوب از مهمان به کار میبردند. حکیم طوس در داستان بهرام گور، ضمن تبیین رابطة دادگری و برکات حضرت باری، جلوهای از حرمت مهمان در نزد ایرانیان قدیم را روایت کرده است. به احتمال قریب به یقین، ایرانیان واژة پهلوی مهمان ر mehmān را با همین مفاهیم و تعبیرات حرمتآمیز اتخاذ کردهاند، چون کلمة مهمان در هویت لفظی خود
(مِه ر meh : بزرگ + مان ر mān : خانه) همان معنی را دارد. صاحب فرهنگ نظام نیز، با ثبت املای پهلوی واژة مهمان، چنین گمانی داشته: «ممکن است به معنی بزرگِ خانه باشد که مان به معنی خانه است» (ج ۵، ص ۲۷۴).
به روایت فردوسی (شاهنامه، ۴ر۱۸۷۱-۱۸۷۶)، روزی بهرام در فصل بهار، در نخجیرگاهی، پر از آهو و گورخر و میش کوهی (غُرم) به شکار پرداخت، با اژدهایی مواجه شد و با سختی او را از پای درآورد. خسته و فرسوده هامون را در نوردید و سرانجام رنجور و دردمند به دهیآباد رسید. زن دهقانی، سبو بر کتف، به رسم مهماننوازی، بهرام را به خانه دعوت کرد و: «حصیری بگسترد و بالش نهاد» و سپس: «بیاورد زن و بنهاد راست £ بَرو ترَّه و سرکه و نان و ماست». بهرامِ دردمند و درمانده: «بخورد اندکی نان و نالان بخفت»، در این فاصله زن دهقان به شوهرش برزین گفت:
بره کشت باید ترا کآن سوارربزرگ است و از تخمة شهریار
بره کشت شوهر به فرجام کارربه گفتار آن زن ز بهر سوار
آنگاه زن دهقان «دیگی هریسه بپخت» و نزد سوار آورد، و در پی آن: «چو بهرام دست از خورشها بشُست £ همی بود بیخواب و ناتندرست» و در آن حالت رنجوری بابِ گفتگو با زنِ دهقان را باز کرد، و از وضعیت مردمان و سختیهای آنان پرسید، و نظر او را دربارة شاه و عوامل حکومتی جویا شد، و در پاسخ به وی:
زن پرمنش گفت کای پاک رای ر بدین ده فراوان کَس است و سرای
همیشه گدار ]:معبر[ سواران بود ر ز دیوان و از کارداران بود
یکی نام دزدی نهد بر کسیرکه فرجام از آن رنج یابد بسی
بکوشد ز بهر درم پنج و ششرکه ناخوش کند بر دلش روز خوش
زن پاک تن را به آلودگیر برد نام و یازد به بیهودگی
زیانی بود کان نیاید به گنج رز شاه جهاندار این ست رنج
اندیشه و ذهن بهرام از شنیدن این گفتار مکرر و خواب و خوراکش گرفته شد. همه شب فکر میکرد که شیوة دادگری او موجب این ناهنجاریها شده است و باید درشتی و ستمگری پیشه کند. خطور این اندیشهها به ذهن بهرام عوارضی را در پی داشت که بهرام ـ با چشم بیخواب در سحرگاه، موقعی که خورشید (خور) جامة سیاه شب را میدرید ـ از رفتار و گفتار بامدادی زن و مردِ میزبان، بدانها پی برد و عبرت گرفت. فردوسی در پی ابیات مزبور، در ادامة داستان پندآموز بهرام، میگوید:
پراندیشه شد زین سخن شهریاررکه بَد شد ورا نام از ان یادگار
به دل گفت پس شاه یزدانشناسرکه از دادگر کس ندارد هراس
درشتی کنم زین سپس روز چندرکه پیدا شود مهر و داد از گزند
بدین تیره اندیشه پیچان نخفترهمه شب دلش با ستم بود جفت
بدانگه که خور، چادر مشک بویربدرّید و بر چرخ بنمود روی
بیامد زن از خانه با شوی گفترکه هرکاره و آتش آر از نهفت
ز هر گونه تخم اندر افکن به آبرنباید که بیند ورا آفتاب
کنون تا بدوشم من از گاو شیررتو این کارِ هرکاره آسان مگیر
بیاورد گاو از چراگاه خویشرفراوان گیا بُرد و بنهاد پیش
به پستانش بردست مالید و گفتربه نام خداوند بی یار و جفت
تهی دید پستان گاوش ز شیرردل میزبان جوان گشت پیر
چنین گفت با شوی کای کدخدایردل شاه گیتی دگر شد به رای
ستمکاره شد شهریار جهانردلش دوش پیچان شد اندر نهان
بدو گفت شوی از چه گویی همیربه فال بد اندر چه جویی همی
بدو گفت زن کای گرانمایه شویرمرا بیهده نیست این گفتگوی
ز گردون نتابد ببایست ماهرچو بیدادگر شد جهاندار شاه
به پستانها در شود شیر خشکرنبوید به نافه درون نیز مُشک
زنا، و ریا آشکارا شودردل نرم چون سنگ خارا شود
به دشت اندرون گرگ مردم خوردرخردمند بگریزد از بیخرد
شود خایه در زیر مرغان تباهرهرآنگه که بیدادگر گشت شاه
چراگاه این گاو کمتر نبودرهم آبشخورش نیز بَتَر نبود
بهپستان چنین خشک شد شیر اویردگرگونه شد رنگ آژیر اوی
چو شاه جهان این سخنها شنودرپشیمانی آمدش از اندیشه زود
به یزدان چنین گفت کای کامگاررتوانا و دارندة روزگار
اگر تاب گیرد دل من زِ دادرازین پس مرا تخت شاهی مباد
زن فرّخ پاک یزدان پرستردگرباره بر گاو مالید دست
به نام خداوند زد دست و گفترکه بیرون گذاری تو شیراز نهفت
ز پستان گاوش ببارید شیررزن میزبان گفت کای دستگیر
تو بیداد را کردهای دادگرروگرنه نبودی ورا این هنر
و زان پس چنین گفت با کدخدایرکه بیداد را داد شد باز جای
تو با خنده و رامشی باش ازینرکه بخشود بر ما جهان آفرین
به هرکاره در شیربا پخته شدرزن و مرد ازان کار پردخته شد
به نزدیک مهمان شد آن پاک رایرهمی برد خوان از پسش کدخدای
نهاد از برش کاسة شیربارچه نیکو بُدی گر بُدی زیربا
و چون بهرام لختی «شیربا» بخورد، تازیانهاش را به برزین دهقان داد و گفت آن را در مسیر راه در جایی بلند بیاوزید. برزین تازیانه را بردرختی آویخت. پس از چندی سپاه شاه در جستجوی بهرام به آن درخت رسید و از نشانة تازیانه وی را یافتند. برزین و همسرش پی بردند که میزبانِ شاه بودهاند: «پر از شرم رفتند هر دو زراه £ پیادهروان تا به نزدیک شاه» و گفتند … شاها بزرگا:
بدین خانه درویش بُد میزبانرزنی بینوا شویِ پالیزبان
بدین بندگان نیز کوشش نبودرهم از شاه ما را پژوهش نبود
که چون او بدین جای مهمان رسدربدین بینوا میهن و مان رسد
بدو گفت بهرام کای روزبهرترا دادم این مرز و این بوم و ده …
بشد زین ده بینوا شهریارربیامد به ایران گوهر نگار
مبارکشاه معروف به فخر مدبر (۱۳۴۶، ۶۶-۶۷) در قرن ششم داستان دیگری از ماجراهای بهرام گور نقل کرده است:
چنین آوردهاند که روزی بهرام گور به شکار رفته بود ـ پسِ گور خری سه چهار فرسنگ بتاخت تا او را بیگفند و غرض خود حاصل کند ـ از لشکر جدا افتاد، گرمگاه بازگشت و نیک تشنه شد ]…[ به دهی رسید دهقانی را بدید در باغی نشسته ]…[ بهرام فرود آمد دهقان اسپش را به باغ برد و زین فرو گرفت. پس برفت و قدحی آب انگور آورد و به بهرام داد، چون بخورد نیکش خوش آمد که تشنگی به غایت رسیده بود. دهقان را گفت برو قدحی دیگر آر که نیک با لذت است. چون دهقان برفت تا دیگر آرد، بهرام در دل اندیشید که: این باغی سخت خوش است، ازین دهقان به هر نوع که باشد بباید خرید تا هر وقت از شکار بازگردیم اینجا فرود آییم و ساعتی بیاساییم؛ دهقان باز آمد و قدحی دیگر بیاورد اما چون قدح اول پر نبود. بهرام دهقان را گفت: زود سیر شدی از مهمان؟ گفت چگونه یا امیر؟ گفت: از آنکه چون اول بار پُر نیاوردی؛ دهقان گفت: این بار خوشة انگورِ بزرگتر و نیکوتر از درخت جدا کردم، اما هر حیلت که کردم قدح پُر نشد. بهرام گفت: این نیک عجب است که از خوشة خُرد قدح پر میشودو از خوشة بزرگ پر نمیشود، سبب این چه باشد؟ دهقان گفت: این را هیچ سببی نیست مگر که پادشاه را دل و نیّت در کار رعیت درین وقت بد شده است؛ هرگاه که پادشاه بر رعیت دل و نیّت بد کند شیر در پستان چهارپایان، و آب در جویها و کاریزها، و میوه درختان کم شود و بیبرکتی و نقصان در همه چیزها پیدا آید. بهرام گفت: ای دهقان راست گفتی، پادشاه منم و این سبب از جهت نیّت بد من بوده است، و اندیشة خود باز گفت، و گفت: توبه کردم و از این اندیشه بازگشتم و خراج این ده ترا بخشیدم، و آن بر روی روزگار یادگار ماند.
بعد از اسلام این گونه پندارها در بین عربها و دیگر اقوام، تحت تأثیر فرهنگ ایرانی، شیوع و دامنة بیشتری پیدا کرده و استمرار یافته است. بدانسان که دانشمندان، ادبا، شاعران، مورخّان و عالمان دین در آثار، نگارشها و سرودههای عربی و پارسی خود به این گونه پندارهای ایرانی و منشأ باستانی آنها اشارههایی دارند. از آن جمله ابن قتیبه، طبری، مسکویة رازی، مسعودی، ثعالبی نیشابوری، ابوحامد کرمانی، ابوالقاسم کاشانی، حمدالله مستوفی در آثار خویش، و فرزانگان اهل طوس در کتب اخلاقیات خود ـ خواجه نظامالملک در سیاستنامه، غزالی در نصیحهالملوک، خواجه نصیرالدین طوسی در اخلاق ناصری و اخلاق محتشمی (و شاعران طوسی: دقیقی، فردوسی، اسدی در سرودههایشان) ـ خلفا، سلاطین و فرمانروایان را با گفتارهای سنجیده و دلنشین به اشاعة عدل و رعیّت پروری و داد و دهش ترغیب نمودهاند، و با نقل روایات و داستانهای کهن، وقایع تاریخی عبرتآموز، از عواقب ستمگری، و نیز نتایج دادگری سلاطین، خلیفگان و حکمرانان قدیم، توجه آنان را به تناسب بین میزان عدالت حاکم بر جوامع با اثرات آن بر نعمات و برکات حاصل از زراعت جلب کردهاند.روز نامه اطلاعات چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲