به یاد پدرم که خالصانه می خواند و می گریست… جای یک بوسه من؟… جلال رفیع
سه شنبه ۳ مرداد ۱۴۰۲ زینت دوش نبی! روی زمین جای تو نیست خار و خاشاک بلا، منزل و مأوای تو نیست خاک عالم به سـرم کـز اثـر زخـم سنـان جای یک بوسهی من در همه اعضای تو نیست … سه مصرع اول را که میخواند، آوازش رسا بود و صدا در اوج پرواز بود. امّا موقع خواندن مصرع چهارم؟ صدا در حلقوم، غریبانه میشکست. انگار که خودش وارد گودال قتلگاه شده و به انتظار بوسه زدن بر گلبوتههای پرپر شده ایستاده است. زیر لب تکرار میکرد: ـ «جای یک بوسۀ من». آنگاه دانههای سپید مروارید از صدف به کبودی نشستۀ چشمهایش بیرون میریخت و در بستر زلال آن چهرۀ نجیب و دوست داشتنی جاری میشد. و چه دوست داشتنیتر میشد. چنان که چند بار میخواستم برخیزم و چشم و چهرۀ اشکآلودش را به نیابت از دل دریایی و پرشورش، در برابر جمعیّت بوسهباران کنم. این همان شوری است که شیرین است. به قول شهریار ـ که او نیز با شور عشقهای عاشورایی سروده است ـ «شور شیرین غمش، رمز بقای سرمدی است». هنوز که هنوز است میشنوم. ـ «جای یک بوسۀ من». خیره به گوشهای مینگریست. گوشهای که نه گوشه بلکه میان و میدان و متن تاریخ بود. عشق و...