حکایت تلاشهای معلمی در تربت حیدریه که برای دانشآموز بیسرپناهش خانهای نو ساخت لباسهای «سحر» دیگر بوی نفت نمیدهد
مهتاب جودکی| خانم معلم رد بوی نفت را توی کلاس دنبال کرده و رسیده بود به «سحر». دختربچه حتما در آن سرما چسبیده بود به بخاری نفتی. حتما باران هر شب از سقف موریانه خورده، چکه کرده بود روی فرشهای کهنهشان. خانم معلم از خیال سرمای خانه، دستش یخ کرده بود و احوال سحر را از آقای مدیر پرسیده بود. مدیر هم گفته بود:«خانهشان در زمان آباد، تنها خانهای است که گاز ندارد.» تمام روزهای سرد زمستان تربتحیدریه، سحر با لباسهای نفتی و کهنهاش هر روز توی ماشین آقای مدیر، هشت کیلومتر راه را تا مدرسه روستای کناری رفته اما خودش را از همه پنهان کرده بود. خانم معلم ریاضی پایه هفتم این را فهمید و تصمیم گرفت برای سحر خانه بسازد و این کار را کرد.
عفت شیوخی، معلم ۳۴ ساله ریاضی متوسطه اول مدرسه «قدسیه» روستای «سیوکی» در تربتحیدریه، فکر نمیکرد که این همه هر شب و هر شب خواب خانهای ویران و سرد را ببیند. او حتی فکر نمیکرد که برود دنبال سحر و خانهشان را در روستای زمان پیدا کند، اما تا به خود بیاید آدرس را از مدیر مدرسه گرفته و رفته بود. زمستان گذشته هوا سرد بود، خیلی سرد. خانم شیوخی دو روز در هفته از تربتحیدریه تا روستای زادگاهش برای تدریس ریاضی میآمد اما تابستان که رسید، کارش این شد که هر روز
40 کیلومتر تا زمان آباد براند و برود سر ساختمانی که قرار بود خانه سحر بشود و این تابستان بهترین تابستان زندگی او بشود. حالا سرما نزدیک است و سحر با علی اصغر، برادر ۴ساله و پدر و مادرش به زودی زود به خانه جدیدی خواهند رفت که خانم معلم کمک کرد تا ساخته شود.
«سحر دانشآموز زرنگ من است. درس و مشقش سر وقت و کارش را خوب بلد است، اما بوی نفت مرا به خانهاش کشاند، خانهای که هیچ وقت شبیه آن در ذهن من نیامده بود؛ پنجرهها حفرههایی بود که آن را با پلاستیک پوشانده بودند. موریانه تیرهای چوبی سقف را خورده بود و باران از آن رد میشد. باران از پنجرهها هم شره کرده بود و روی دیوارها رد آب بود. فرشها همه نازک و تکهتکه بودند. پرده را که کنار زدم، دیدم سحر کنار بخاری نفتی نشسته و ریاضی حل میکند. وقتی مرا دید انگار دنیا روی سرش خراب شد. سلامی کرد و رفت پنهان شد. دوست نداشت که من بدانم اوضاع خانهشان چطور است. فهمیدم پدرش زمین کشاورزی ندارد و کارگر است. رفته بودم که خانهشان را گازکشی کنم، اما گفت که خانه مال آنها نیست و مجوز گازکشی نمیدهند. آنها در خرابهای زندگی میکردند که صاحبش مرده بود.»
بهمن ماه پارسال بود که خانم معلم با قصه سحر، دانشآموز روستایی آشنا شد، از همان وقت با خودش کلنجار رفت که چه کند. «یک دلم میگفت باید کاری کنم و یک دلم میگفت نمیشود. سحر هر شب به خوابم میآمد. یک شب خودش را میدیدم و یک شب خودم را در آن خانه میدیدم تا اینکه شبی خواب دیدم پدر مرحومم در آن خانه ویران راه میرود و راه میرود.» این برای خانم شیوخی یک نشانه بود و تصمیم گرفت پیگیر احوال این خانواده باشد. دم عید که شوهرش به ماموریت رفته بود، او به فروشگاهی رفت و شرایط سحر را توضیح داد و از فروشنده خواست کمکش کند. فروشنده هم به رایگان ۵۰۰ هزار تومان غذا و لباس به او داد و همه آنها به خانواده سحر رسید. اما سرمای خانه یادش نرفت تا اردیبهشت امسال که حرفهای نرگس کلباسی نیکوکار ایرانی-بریتانیایی را در برنامه ماه عسل شنید و فهمید او توانسته در کرمانشاه برای مردم آواره از زلزله خانه بسازد. پس با خودش گفت، او هم میتواند. گروهی تلگرامی ساخت و اسمش را گذاشت:«کمپین حمایت از سحر و علی اصغر جهت داشتن سرپناه.»
وقتی خانم شیوخی، ۱۰۰ نفر را به گروه تلگرامی دعوت کرد و ۶۰ نفر همان اول گروه را ترک کردند، کلی غصه خورد اما بعد آوازه کمپین به گوش معلمان دیگر رسید:«همه در گروه ساکت بودند تا اینکه یک پزشک اهل سیوکی گفت گچ سفید خانه سحر با من. سکوت شکست. انگار همه منتظر بودند کسی سنگ اول را بزند. دیگری گفت سیمان با من. آن یکی گفت ۲۰۰ هزار تومان پول میدهد.» سیل کمکها واریز شد و کمپین مثل قارچ رشد کرد. ظرف ۲۰ روز، ۲۷۰۰ نفر همیار سحر و علی اصغر شده بودند. بعضی اعتماد کرده بودند و برای آنها که شک داشتند، عکسهای خانه سحر سند شده بود. «به خانواده سحر گفتم برای بهتر شدن شرایط باید خجالت را کنار بگذارند. از آنها پرسیدم حاضرید عکسی از خانهتان را به دیگران نشان دهم؟ چطور میتوانستند قبول نکنند؟ پدر سحر میگفت که تمام زمستان را از سرما به خودشان لرزیدهاند و به خاطر زن و بچهاش قبول کرد. هر کس به واقعیت ماجرا شک کرد، عکسها را به او نشان دادم یا گفتم هر وقت بخواهد، خانه سحر را به آنها نشان میدهم.»
آموزشوپرورش تربتحیدریه هم در جریان ماجرا قرار گرفت. معلمان دیگر، آدمهای مختلف را خبر کردند و هر کس هر چه در توان داشت، کمک کرد. یکی ۱۰هزار تومان، یکی بیشتر و بیشتر. اول قرار شد زمینی در زمانآباد بخرند. خیری کمک کرد و زمینی ۶۴ متری را به نام پدر سحر زد. زمین را گرفتند و پیگیر ساخت خانه شدند. بعد نوبت شناژ کردن و پیریزی بنا رسید. هر لحظه پولی به حساب میآمد و خانم معلم جزییات را خیلی دقیق به همه اعلام میکرد. در تمام مراحل ساخت سرپناه جدید، خانواده سحر در خانه کهنهشان زندگی میکردند. خانم معلم در تمام این مدت هر روز در رفتوآمد مسیری ۴۰ کیلومتری از خانهشان در شهرک ولیعصر تا روستای زمانآباد بود.
«یک روز که درحال کار بودیم، ناگهان ۲۵ کارگر به کمک آمدند. گفتند که بسیج سازندگی آنها را فرستاده. همگی با کمک بچههای روستا، در عرض دو روز خانه را به سقف رساندند. مردم هم از این همه یاری ذوقزده بودند. من همچنان گرم ساخت خانه بودم که دیگر حساب از دستم در رفته بود و نمیدانستم پولها را کی میریزد. یکی یکمیلیون تومان برای آهن سقف کمک کرد. یکی گفت ایزوگام خانه با من و خودش آمد سقف را ایزوگام کرد. جوشکاری آمد و گفت فقط آهن بدهید، من در و پنجره را درست میکنم. ۴میلیون تومان پول شناژ و سقف میشد، اما به خاطر سحر یکمیلیون تومان تخفیف دادند. مردم آنقدر در طول این مدت محبت کردند که وصفنشدنی است. آنها ظرف و مبل و فرش و پرده به این خانه دادند و تمام ظرفها –حتی چایصافکن- را خودشان خریدند. بنّایی از خرداد شروع شد و ۷۵ روز طول کشید تا تمام شود. این بهترین تابستان من در تمام این سالهای معلمی بود. حالا فقط گازکشی مانده و خانواده سحر تا چند وقت دیگر به خانه نو میروند و تمام کهنگی و غم گذشته را دور میریزند. تمام این اتفاقها نشانم داد که خوابهایم
الکی نبوده.»
در روستای زمانآباد ۱۵ خانوار زندگی میکنند و به جز سحر، آدمهای دیگر هم زندگی فقیرانهای دارند. خانم معلم این را دیده بود. هیچ خانهای در زمانآباد حمام نداشت. برای همین خانم معلم کار تازهای را شروع کرد. ۴۰میلیون تومانی که در این مدت کم جمع شد، به جز ساختن خانهای نو در زمانآباد به کار ساخت ۵ حمام نو هم آمد؛ مردم روستا تا پیش از این با چراغ نفتی آب را گرم میکردند و به کمک خیران حمامهایی در زمانآباد ساخته شد با آبی که در زمستان هم گرم است.
آوازه خانم معلم دست به خیر تربتحیدریه به گوش همه رسید. باقی کمکهای مردمی اینطور خرج شد: ۳۵۰هزار تومان برای بیمار دیابتی در یکی از روستاهای اطراف زمانآباد، ۷۰۰هزار تومان حمایت مالی از دانشآموزی به نام حمیدرضا مبتلا به سرطان خون،۵۵۰هزار تومان کمک به محمدرضا معلول جسمی و حرکتی و ذهنی. ۱۲۵هزار تومان کمک برای تهیه لباس فرم مدرسه ۱۷ دانشآموز بی بضاعت، ۴میلیون تومان کمک به خانواده بهناز که مقروض به بانک بودند و میخواستند فرزندشان را بفروشند، کمک مالی به بهزاد و بیتا در روستای عریان برای هزینه تحصیل، خرید دو جهیزیه عروس یکمیلیون و ۳۰۰هزار تومانی، کمک به حسین آقا بیمار قلبی که به بیمارستان تامیناجتماعی ۵۰۰هزار تومان بدهی داشت و ….
از بهمن سال پیش که خانم شیوخی کمپین یاریاش را راه انداخت، به جز سحر، ۲۵ نفر از روستاهای دور و نزدیک، از روستای عریان و حاجیاز، طلب کمک کردند و خیران کوچک و بزرگ عقب ننشستند. آخرین مورد دانشآموز دختر کلاس چهارمی است که چند وقت پیش توی سطل آشغال جلوی یک مغازه ساندویچی دنبال غذا میگشت. خانم معلم به خانهاش رفت و مادر بیمار و خواهر و برادر فقیرش را دید. وضعیتشان را به همه توضیح داد و چهار روز برای جمعآوری کمک مهلت تعیین کرد. دیروز، در روز سوم یکمیلیون تومان به حساب سرپرست این دختربچه واریز شد. راه خانم معلم هیچوقت سد نشد، جز
یک بار که آموزشوپرورش به کمکش آمد. «پلیس فتا بعد از مدتی گروه تلگرامی ما را مسدود کرد. گفتند دستور قضائی است. تمام اسناد و فاکتورها و ریز جزییات را پیش رئیس پلیس فتا بردم. گفته بودند اجازه ندارید پول جمع کنید. به آنها گفته بودم که حراست آموزشوپرورش هم در جریان است. قاضی هم گفته بود نامهای بده که آنها در جریانند. رفتم حراست و همه نامهام را امضا کردند، نماینده شهر، امامجمعه، هر کس که خبر داشت. فیلمبردار آستان قدس هم مستندی از مراحل آمادهشدن خانه ساخت و آن را بهعنوان مدرک به دادگاه دادم. بعد از آنها خواستم از خانه سحر بازدید کنند. اول خانه قدیمی را با تمام وسایل کهنه نشانشان دادم و بعد به خانه جدید بردمشان. خانه مخروبه را دیدند و مبهوت شدند و بعد با دیدن خانه نو اشک شوق در چشمشان حلقه زد.»
عفت شیوخی، ۳۴ ساله، از ۱۶سال پیش معلم شد و دیدن سحر زندگیاش را عوض کرد. «میتوانستم معلمی شهری باشم، اما به سیوکی رفتم، چون آنجا وطنم بود.» او میگوید کاری نکرده و فقط درباره آدمهای نیازمند اطلاعرسانی کرده است، اما در زمانآباد یک اتفاق افتاده: پدر سحر موقتا در جمعهبازار دست فروش شده و دیگر بیکار نیست و آنها به محض اینکه کنتور گاز وصل شود، به خانه نو خواهند رفت؛ خانهای که دیگر در پاییز پیشرو سرد نیست. مادر سحر میگوید: «باورم نمیشود که مردم این همه مهرباناند.» 14 دانشآموز کلاس خانم شیوخی از این ماجرا بیخبرند، اما خانه جدید سحر در زمانآباد، انگار مال زمان دیگری است. خانه سحر بهترین خانه زمانآباد است.
بازدیدها: 248